چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

چند وقته همه چی رو قاطی کردم ... حالم خوب و بر قرار نیست ... نمی دونم می خوام چی بنویسم یا چی ننویسم ... نمی دونم می خوام چیکار کنم ... همینطور بلاتکلیف و قاطی هستم ... نه دیگه حس عاشقونه نوشتن دارم ، نه حس مطلب جدی و درست و حسابی نوشتن ! حتی حس نوشتن روزمرگیها رو هم ندارم ... حرفی باشه برای دو سه تا دوست توی تلگرام میگم و والسلام ...

ولی باید حالم خوب بشه ... باید بازم بنویسم ... 


گاهی البته توی فیس بوک می نویسم ...

  • رها رها
  • ۰
  • ۰

ننوشتن !

کلا دیگه وبلاگ نویسی داره از سرم می افته ... دیگه انگار وقتش رو ندارم ... و گرنه گاهی بدم نمیاد آزاد و رها بنویسم ... از غم هام ... از ناراحتی هام ... ولی نمی دونم چرا دیگه حسش نیست ...

کلا احساساتم تموم شده ... مدام میگم گور پدر همه !!!

شاید پاییز برسه وقت بیشتری پیدا کنم ...

  • رها رها
  • ۰
  • ۰

کجایی رفیقم ؟

هنوز به این وبلاگ عادت نکردم و باهاش زیاد حال نمی کنم ... برای همین کمتر می نویسم .

از اون طرف بیشتر وقتها توی تلگرام برای دوستام می نویسم و این باعث شده کمتر وبلاگ بنویسم...

ولی می دونم که همین وبلاگ نویسی بهتره ... هنوزم لذت می برم از خوندن وبلاگهای قدیمیم ...

دیشب یعنی شب عید قربان مهمونی مفصلی گرفتم ... هم تولد دخترم رو برگذار کردم و هم پاگشای  عروس و داماد جدید بود ...

مهمونی به سلامتی گذشت ولی خیلی خسته شدم ...

این شهریوریه خیلی مشغله دارم ... هفته ی دیگه هم جشن عقد دخترخواهرمه ... انشالله این کارها به سلامتی طی بشه از اول مهر بچسبم به خوندن و نوشتن ...

  • رها رها
  • ۰
  • ۰

خواب ابدی ...

سلام عشقم !

نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده ... مثل دیوونه ها شدم ...بی تابم ... خسته ام ... دلم می خواد زندگی تعطیل بشه ... دنیا تموم بشه ... بسه دیگه ... بسه دیگه اینهمه در به دری ... اینهمه دلتنگی ... اینهمه خستگی ... 

برام دعا کن ... دیگه نمی دونم چی بگم و چیکار کنم ... هیشکی حرف آدمو نمی فهمه ... هیشکی نمی فهمه چه سخت و تلخ و کشنده است این دوری ... دلم یه خواب ابدی می خواد توی آغوش تو ... سر بذارم روی شونه ی تو و بخوابم و دیگه بیدار نشم ...

  • رها رها
  • ۰
  • ۰

شهریور قشنگ ...

اول شهریور اومد ... شهریور قشنگ که دوستش دارم ... هوا هم کمی خنک شده همین دو روز ...امروز مدرسه ی دخترم بودم ... کتابخانه اش ... قول همکاری داده ام ... مدرسه را دارند نونوار می کنند ... حس خوبی است این همه شور و هیجان و آماده کردن فضای مناسبی برای درس خواندن و بزرگ شدن بچه ها ...

ذهنم شدید درگیر نوشتن شده است ... باید بنویسم ... باید بنویسم ...

  • رها رها