چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

در راهند ...

در این روزهای اخر سال هرچند که مریضی و خانه نشینی هست و هیچ چیز مثل سالهای پیش نیست ولی دلگرمم... دلگرمم به سبزه هایی که سبز شده اند ... دلگرمم به صداها و خنده ها ... دلگرمم به حضورت...

عشق نجات بخش است، عشق درمان گر است، عشق زنده نگه می دارد...

دلم شعر می خواهد... دلم زیبایی می خواهد ... دلم نور می خواهد...

مطمئنم شعر و عشق و نور هم خواهند تابید بر این روزها ...بیش از پیش...

دلت گرم و سرت سلامت ...به امید دیدار روزهای روشن... به امید در آغوش گرفتن شادی ها و آرزوها ...

  • رها رها
  • ۰
  • ۰

امروز جمعه 23 اسفند 98 هست. اسفندی که همش توی خونه بودم و به اخبار کرونا گوش دادم... اسفندی که هیچ چیزش مثل اسفندای دیگه نبود...

دو سه روزه سرماخوردم... به نظر سرماخوردگی عادی میاد... هی مایعات گرم می خورم که زود خوب بشم...

امروز یه فیلم دیدم. یه فیلم فرانسوی از سال 2019... به نام " فکر می کنی من کی هستم؟"

ژولیت بینوش بازی می کرد. یکی از دوستام معرفی کرده بود . زیاد هم نمی دونستم موضوعش چیه... ولی برام جالب بود ... اینکه یه زن میان سال چقدر باید رنج دیده باشه که بخواد توی دنیای مجازی خودش را با یه هویت دیگه جا بزنه... زنی که در زندگی واقعیش، استاد ادبیاته... زنی که نویسنده است... زنی که توی زندگی واقعی خیلی متفاوت هست با اون چیزی که در برابر پسر جوانی نشون میده که عاشق هم شدند.

عشق حتی در دنیای مجازی و دورادور می تونه اینقدر ویران گر باشه؟

چقدر من واقعی کسی می تونه از هویت اجتماعیش دور باشه؟ 

آدمها درد ها و رنج ها شون رو کجا بروز میدن؟

زن تونست خیال ببافه و لذت ببره چون نویسنده بود؟ چون خلاق بود؟ چون حداقل می خواست توی رویاش جور دیگه ای زندگی کنه؟

سر کلاسهای ادبیات چه نکاتی را درباره ی داستان ها می گفت؟

دوست دارم یه بار دیگه فیلم را ببینم و درباره اش فکر کنم... 

چرا این زن اینقدر تنها بود؟ چرا هیچ دوستی نداشت؟ 

  • رها رها
  • ۰
  • ۰

دلتنگم... دلم تنگ شده برای عاشقانه نویسی... کاش کسی عاشقانه می نوشت... کاش نوشته ای مرا به وجد می آورد... کاش تپش قلب می گرفتم برای خواندن متنی... دلم عاشقی کردن می خواهد در این روزهای اسفند ماه... دلم حال خوش می خواهد... آخرین بار چه موقع گفتم دوستت دارم؟؟؟" دوستت دارم" گفتن یادم رفته است...

  • رها رها
  • ۰
  • ۰

امروز یکشنبه بود ... همه در استرس و و ترس از کرونا ... 

آخر شب فیلم "یکشنبه غم انگیز" را دیدم... قشنگ بود ... تاثیر گذار... یه مثلث عشقی ... یه آهنگ... آدمهایی که رنج می کشند ... تضاد بین عشق و جنگ... تضاد بین انسانیت و حیوانیت ... فیلم عجیبی بود ...

و اینم متن ترانه ای که خونده میشه آخرهای فیلم...

تا شب دوام نمی آورم

در تاریکی و سایه....تنهایی مرا می آزارد

با چشمانی بسته تو از کنارم می روی...!

تو آرمیده ای و من تا صبح منتظر

سایه های مبهمی را میبینم...از تو خواهش می کنم

به فرشته ها بگویی مرا در اتاق تنها بگذارند

یکشنبه غم انگیز....

چه بسیار شنبه ها تنها در سایه ها

               و من امشب خواهم رفت

چشمانم را چون شمع پر فروغی می درخشد 

دوستانم برایم گریه نکنید که مزارم نور باران است

به خانه بر می گردم جانم به لبم رسیده است

در سرزمین سایه ها تنها بخواب میروم                       

        یکشنبه غم انگیز

 

  • رها رها