چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
آخرین مطالب

۷ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

ای دور ...

یعنی هی هر روز دریغ از دیروز ! یعنی چه موقع ما دسترسی پیدا می کنیم به گوگل و ایمیل و تلگرام و واتس آپ و اینستا؟ یعنی دیگه چه موقع می تونم احوال دوستام رو بپرسم یا تلفنی باهاشون حرف بزنم؟ یعنی ما الان باید اینجوری توی شرایط بی خبری قرار بگیریم ؟ یعنی برگشتیم به دهه هفتاد؟ یعنی توی دنیا جای دیگه ای هست که اینجوری باشه و حکومتش فکر کنه مردم کشورش نباید با دنیا ارتباط داشته باشند؟ 

این روزها گاهی خسته میشم از روزمرگی ، حوصله خوندن کتاب هم نداشتم، امروز کیک پختم . هوا هم سرده و برف اومد ... دل تنها و غریبم گرفته ... امشب زنگ زدم تلفنی احوال اکرم رو پرسیدم . بعدش لیلا م بهم زنگ زد . گفت به یادت بودم گفتم احوالت رو بپرسم . گفتم باور می کنی منم دیروز داشتم بهت فکر می کردم ؟؟؟ دوست دوران دبیرستان که الان پزشک فوق تخصص اطفال هست و پارسال بعد از ۲۰ سال دیدمش . لیلای مهربان و بسیار بامرام ... سال دوم دبیرستان نیمکت جلویی من می نشست . چقدر آتیش میسوزوندیم ... و حالا توی این شب سرد برفی که دسترسی به نت نداریم یاد من افتاده و زنگ زده حالم رو بپرسه... عمرا فکر نمی کردم لیلا به یادم باشه ...

این روزا خیلی یاد رفیقی میفتم که یه زمانی سنگ صبورم بود . و حالا دیگه نیست . نیست و من زیاد به یادش میفتم.  اون رفت و من از همه فاصله گرفتم . تنهایی و غربتم را گاهی با ریحانه و بچه هاش پر می کنم . امروز رفتم بهش سر زدم و ازش دستور پخت یه کیک رو گرفتم . بعدشم اومدم خونه  و کیک پختم . 

امشب دلم می خواست بشینم پشت پنجره و به آسمان و هوای سرد بارانی و برفی نگاه کنم و با کسی حرف بزنم که فکر می کنم منو از پشت پنجره می بینه... با کسی حرف بزنم که توی آسمونه ... بگم رفیق خوب شد رفتی و این روزا رو ندیدی ... اگه بودی لابد بهم می گفتی : بی خیال . سخت نگیر . ما بدتر از اینا هم دیدیم . می گذره... شاد باش و دل ببند به همین گرمای زندگی روزمره ات . 

نیستی ولی هستی ، خودت یه جا نوشته بودی ، نوشته بودی نیستی معنا نداره ، همه در این دنیای هستی، هستند . شاید یه کم دورتر ... 

برام دعا کن ای دور ! 

  • رها رها
  • ۰
  • ۰

امروز دوشنبه ۲۷ آبان.  دو روزه مدارس اصفهان تعطیله . نت قطع بوده و دسترسی به شبکه های اجتماعی نداریم . الان دیدم این وبلاگ باز میشه.  حتی نمی تونیم ایمیل بزنیم . می خواستم به دوستام خبر بدم . به سارا و زینب بگم که دسترسی به نت نداریم و از همه جا بی خبریم و برگشتیم به دوران ماقبل تاریخ! به دورانی که نت و شبکه های اجتماعی نبود . دیشب بارون اومد . شهرهای اطراف برف اومده . شهر نا امن شده . امروز صبح رفتیم کمی خرید مایحتاج خونه . شرایط معلوم نیست چی میشه.  بنزین شده لیتری ۳۰۰۰ تومان و برای همین مردم اعتراض کردند . بر فرض که اعتراض ها هم سرکوب بشه و هیچ اتفاقی هم نیفته، مطمئنا همه چی گرون تر میشه . فعلا وسایل نقلیه عمومی کار نمی کنند . بیشتر پمپ بنزین ها تعطیلند . شهر حالت عادی نداره . نوشتم که این روزها را به یاد داشته باشیم . مرغ امروز کیلویی ۱۳ هزار بود . بوقلمون ۲۵ هزار . سکه چند روز پیش بالای ۴ میلیون رفته بود . دلار هم گرون تر شده . خدا می دونه سال دیگه این موقع اوضاع این مملکت چی شده ؟ قیمتها چند برابر شده؟ مردم چقدر بدبخت تر شدند ؟ پراید که الان ۵۰ میلیون شده سال دیگه چن میشه؟ 

  • رها رها
  • ۰
  • ۰

سیمین ...

  امروز دنبال دخترم رفتم برای اولین جلسه تمرین تیم . سه شنبه بود امروز . دلم خواست با سیمین تلفنی حرف بزنم . زنگ زدم فکر کنم سرش شلوغ بود جواب نداد ولی می دونستم خودش زنگ میزنه . عصریه زنگ زد و کلی حرف زدیم . کلی درد و دل کردیم و از اوضاع جامعه و مدرسه ها گفتیم . گفت انگار مردم جامعه به خواب رفتند . ولی من بیدارم ، تو هم بیداری . 

حس خوبی بود حرف زدن باهاش . گفتم خاطرات خوبی از شما توی ذهن ما موند . شما توقع ما رو بالا بردی از مدرسه و مدیر مدرسه . گفتم یه روز میام دیدنتون.  گفت حتما بیا خوشحال میشم .

  • رها رها
  • ۰
  • ۰

یک روز ...

دل تنگم ، خسته ام ...

امروز رفتم مدرسه دخترم . برای مسابقات و مربی سوال کردم . خیلی راحت گفت ما هزینه ای برای مربی و باشگاه نمیدیم و اگه تیم مدرسه مدال گرفت فقط به جایزه بهشون میدیم . یعنی اصلا براش مهم نیست بچه ها دارند چیکار می کنند . وقتی با مدیر سال قبل مقایسه می کنم خیلی متاسف میشم . تازه دارم می فهمم سه سال گذشته دخترم توی چه مدرسه خوبی بوده و چه مدیر با کفایت و خوبی داشتند . دلم تنگ شده برای سیمین . انتظارم از مدیر مدرسه رو خیلی بالا برده . نمی تونم این مدیرهای الکی رو تحمل کنم . ترجیح میدم دیگه زیاد مدرسه نرم و حرفی نزنم ‌. با همه جور آدمی نمی تونم سر و کله بزنم . از این کادر مدرسه خوشم نمیاد . نظراتشان بهم نزدیک نیست . روحیه هاشون رو نمی پسندم . کاش سیمین یه مدرسه میزد خودش . دخترم رو میبردم مدرسه اش ...

  • رها رها
  • ۰
  • ۰

حواسم بهت هست ...

شنبه ها ، شنبه ها ، شنبه ها ... شنیدن صدای تو ... همراه شدن با زندگیت ...

چقدر خوب که تصمیم گرفتی برای تغییر ... چقدر خوب که یک هفته است سیگارت رو ترک کردی . بهت افتخار می کنم ... 

مواظب خودت باش ... قدم به قدم همراهیت می کنم ... حواسم بهت هست ...  

  • رها رها
  • ۰
  • ۰

امروز رفته بودم ازمایش خون . بعدشم رفتم طب سنتی برای لاغری ... عزمم رو جذم کردم برای تغییر سبک زندگی و لاغر شدن .

دیشب یکی از دوستام داستان هام رو خونده بود و خیلی تعریف کرد.  

باید به زودی داستان ها رو ویرایش کنم و بفرستم برای یه انتشارات. 

می خوام با خودم مهربون باشم . هم با جسمم هم با روحم. 

باید برای همه کارهام برنامه ریزی کنم . 

  • رها رها
  • ۰
  • ۰

امروز 12 آبان هست . یه سخنرانی گوش می دادم که درباره ی تئوری تغییر بود . ایجاد عادت های خوب ... درباره ی نوشتن هم می گفت . تصمیم گرفتم مثل گذشته گاهی برای خودم روزانه هام رو بنویسم .

گاهی که میرم مطالب وبلاگ قدیمیم رو می خونم خیلی خوشم میاد . انگار جریان بزرگ شدن و رشد خودم رو میبینم . میبینم کجاها خسته بودم ، کجاها قوی بودم . انگار مرور می کنم که چی بر من گذشته و از چه مسیری عبور کردم تا رسیدم به اینجایی که هستم .

داستانهایی رو نوشتم و دادم چند نفر از دوستام بخونند . می خوام ویرایش و بازنویسی کنم و بعد انشالله چاپشون کنم . 

حدود 7 سال پیش چند تا داستان توی وبلاگم نوشته بودم . دیشب مرور کردم . خودم خنده ام گرفته بود . بعضی جاهاش رو خیلی خوب نوشته بودم ، ولی بعضی از قسمتهاش هم خیلی ناشیانه بود . شاید ده سال دیگه هم به داستانهایی که الان نوشتم ، بخندم ! نمی دونم . شاید هم داستان های خوبی از کار دربیان . در هر صورت دارم تلاش می کنم برای بهتر نوشتن . برای اینکه به اون هدفی که همیشه داشتم نزدیک بشم . 

این مدت کتابهای زیادی هم خوندم . چند تا داستان کوتاه از جلال آل احمد ، سیمین دانشور ، صادق هدایت . 

می دونم که موفق میشم . سعی می کنم توی این وبلاگ هم هراز گاهی بنویسم . 

  • رها رها