سلام عزیز دلم
این چند روز خیلی کار داشتم و سرم شلوغ بوده و هی نشده بیام بنویسم. خداراشکر زندگی روی دور خوبی هست و خوشحالم. شنبه یهو عزیز دل چند تا دوست شده بودم! هاها... هر روز کلی بدو بدو دارم و دیدن این و اون و رفتن اینطرف اونطرف و فیلم دیدن و نوشتن و خلاصه این خرداد خیلی پربار و خوب بود. حس سبکباری و رهایی دارم و چی بهتر از این؟
امروز برای کاری رفته بودم در سطح شهر و بعد یهو دلم زیارت خواست... پیچیدم توی کوچه ی امامزاده شاه سید علی... سه سال بود نرفته بودم زیارت هیچ آدم بزرگی! تابستان سال 98 رفته بودم مشهد و بسطام و خرقان. یادته چقدر برات عکس فرستادم و ذوق کردی و گفتی آفرین؟ خلاصه امروز رفتم توی حرم کوچولو و باصفا و خلوت و تمیز شاه سید علی و کمی حرف زدم و دو سه تا سوره قرآن خوندم و کمی دعا کردم و خوشحال و سبکبار اومدم بیرون.
فعلا بچه هام درگیر امتحان و کنکور و اینا هستند و نمیشه جایی بریم. ولی دلم زیارت مشهد هم می خواد. ببینیم چه موقع قسمت میشه.
برای تو خیلی خوشحالم و نشستم آروم و صبور تا ببینم دنیا چه تغییرات دیگه ای می کنه...
امروز نفحات وزیدن گرفته بود و چقدر عالی و لذت بخش...
الان هم عصر دوشنبه سی خرداد می باشد. می خوام اگه بشه برم پیاده روی عصریه. چون صبح نشد. درباره فیلم هایی که می بینم و دوستایی که ملاقات می کنم و خیلی از کارها توی ایسنتا پست می گذارم و دیگه اینجا نمی نویسم. خلاصه هر قسمتی از فعالیت ها و نوشته های من پر و پخش میشه جاهای مختلف... ولی می خوام همه ی ابعاد را داشته باشم. می خوام از هیچی خودم کوتاه نیام... می خوام هر سازی دلم خواست هر جایی بزنم. می خوام خود خودم باشم و این تصویر از خودم را هر جا هرجور دلم خواست ثبت کنم.
امروز یه شعر از سعدی خوندم و غرق لذت شدم:
نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم
که به روی دوست ماند که برافکند نقابی
دوستت دارم و قربونت برم و مواظب خودت باش خوشگل جان سر به هوای خجالتی که هنوز هول می کنی!هاها...