چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی

۳۰ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

لطیف و معصومانه...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها

سلام بر تو

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها

گلهای حسن یوسف...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها

لج!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها

ای شاه!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها

فضا!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها

عرضم به خدمتت!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها

وقتی که هستی...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها
  • ۰
  • ۰

ادکلن

شهریور قشنگه و هر روز به کلی کار می رسم. امروز شنبه 12 شهریور صبح کوتاه رفتم پیاده روی، بعدش دخترم را رسوندم کلاس، بعد رفتم خونه ی مامان که پاش درد می کنه و سری بهش زدم و گفت باید انسولین بگیرم و بردمش دم دکتر و داروخانه و اینا که انسولین بگیره. لابه لای همین کارها خودم هم کمی خرید داشتم انجام دادم. دو تا گلدون خریدم که قلمه های حسن یوسف را بزنم توش. بعد مامان را رسوندم و بدو بدو اومدم خونه ناهار بپزم و دوباره برم دخترکم را بیارم. 

خداراشکر زندگی روی ریتم خودش هست و چقدر خوب شد اون دو سال سخت و بد کرونا را پشت سر گذاشتیم و دوباره افتادیم روی همین دور عادی زندگی. زندگی همیشه سختی و بالا و پایین داره ولی اون دو سال همه رو آچمز کرده بود. خیلی ها را کشوند تا مرز دیوانگی و نابود شدن.

یکی از دوستام چند روز پیش درباره Burnout حرف زد. اون توی شرایط شغلی و زندگی و بیماری و اینا توی موقعیتی قرار گرفته بود که حس می کرد برن اوت شده... یه جور فرسودگی و سوختن و فلج شدن توی زندگی... هم از لحاظ جسمی و هم روحی و روانی... کمی مطالعه کردم درباره این موضوع. یکی دیگه از دوستان خوبم هم گفت چند سال پیش روی این موضوع کار کرده و مقاله نوشته، اونم اطلاعاتی داد. بهشون گفتم من نمی دونم در مرحله ای از زندگی بوده که برن اوت را تجربه کردم یا نه، باید بررسی کنم، شاید تجربه کرده باشم و ازش گذشته باشم. الان خوبم خداراشکر و احساس درماندگی توی زندگی ندارم. برنامه و نظم زندگی فعلا تا حدودی دستمه و می دونم دارم چیکار می کنم. 

کمی هم باهاشون شوخی کردم و مباحث تازه مطرح کردم، گفتیم و خندیدیم... به خصوص درباره ادکلن و اینکه کسی که ادکلن بزنه یا نزنه یا ادکلن اش رو تنوع بده، آدم حسابی و با کلاس محسوب میشه یا نه! نظرات جالبی دادند بچه ها. کلا داشتن دوستان باهوش و متنوع و به روز برای همین خوبه که هی باعث میشن دیدگاه آدم بازتر بشه و به روز تر بشه و مسائل را از زاویه های مختلف نگاه کنه. 

دو سه روز پیش عباس معروفی به رحمت خدا رفت. دو سه تا از کتابهاش را خونده بودم چند سال پیش ولی در نظر دارم یکی دو تا کتابهای دیگه اش را هم بخونم انشالله. به خصوص اونکه اواخر نوشته و یه جورایی در جواب بوف کور صادق هدایت.

دیگه فعلا همین. 

  • رها رها