چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
  • ۰
  • ۰

تا ننویسم راحت نمیشم ! اینم یه خصلت دیوونگی منه که که یه حس یا حرف یا فکر تا وقتی که توی ذهنمه و ننویسمش راحت نمیشم ... مثل خوره روحم رو می خوره ... داغونم می کنه ... برای همین باید یه جای دنج گیر بیارم و بنویسم تا راحت بشم ... 

حالا اینجا ، جای دنجیه که من می تونم راحت هرچی توی فکر و روحم هست رو بیرون بریزم و نجات پیدا کنم ... 

چند روز پیش یعنی حدود دو هفته پیش اونی که سالهاست بهونه ی عاشقیم هست و بیشتر از یک ماهه بی خیالش شدم و دیگه سراغش رو نگرفتم ، توی فیس بوک یه پستی نوشت که فکر کنم به خاطر من نوشته بود ! از دو تا فیلم یاد کرده بود و یه متن عاشقونه نوشته بود در رابطه با اون دو تا فیلم ، یکی کازابلانکا و اون یکی " در دنیای تو ساعت چند است " ... کازابلانکا رو دیده بودم و می دونستم جریانش چیه  ، ولی در دنیای تو ساعت چند است رو ندیده بودم ... همون روز رفتم دیدمش ... خیلی عالی بود و به دلم نشست ....سالها بود به سبک فرهاد یا همون دیوونهه عاشقی کرده بودم ... سالها کسی رو مثل گیله گل دوسش می داشتم ... خیلی ها بهم گفتند دیوونه ... سالهاست عاشقیت دیوونه ام کرده ... اونی که عاشقشم مثل گیله گل توی یه کشور دیگه است ... سالهاست ازش دورم ... مثل خود دیوونه ها نشستم از دور نگاهش می کنم .... 

این فیلم و اون نوشته چند روزه توی روحم بال بال میزنه ... این چند روز نشستم همه ی شجره نامه ی علی حاتمی و لیلا حاتمی و علی مصفا و زری خوشکام رو خوندم .... 

دلم می خواد فیلمهای قدیمی علی حاتمی رو ببینم ....

ما یه اینجور عشقی رو تجربه کردیم ... اونم برای همین اون متن رو نوشته که منو قلقلک بده ... ولی من بنا رو روی این گذاشتم که دیگه به روی خودم نیارم ... که دیگه سراغی ازش نگیرم ... 

  • رها رها
  • ۰
  • ۰

آدمها ...

همه ی آدمها تنها هستند ، خیلی هم تنها ... هیچ آدمی حرف و احساس یک آدم دیگر را نمی فهمد . هیچ کس نمی داند که در دل و فکر و روح دیگری چه می گذرد ... آدمها موجودات پیچیده ای هستند ... آدمهای پیچیده ی تنها ... همه نقش بازی می کنند ... سعی می کنند که در چشم دیگران دوست داشتنی و با کلاس و با شخصیت به نظر بیایند . سعی می کنند حرفهایی بزنند که هر کسی که شنید یا خواند فکر کند چه آدم با سواد و روشنفکر و دانایی ! چقدر عاقل است ! چقدر خوب می فهمد ! چقدر خوب حرف می زند ! چقدر با کمالات است ! 

خیلی کم هستند آدمهای ساده و صاف و شفافی که ظاهر و باطنشان یکی باشد ... که ادعا نداشته باشند ... هم نشینی با چنین آدمهایی آرزویم است ...

  • رها رها
  • ۰
  • ۰
اولین بار از سال 88 بود که شروع کردم به وبلاگ نویسی ... یعنی حدود 9 سال پیش ... توی این چند سال چند تا وبلاگ درست کردم ... کلی نوشتم ... هر بار یه بلایی سرش اومد ... بعضی از وبلاگهام هستند و بعضیشونم دیگه نیستند ... یکیشون رو مسدود کردند ، یکیش وقتی بلاگفا خراب شد از بین رفت . یکی دیگه اش هم تازگی با خرابی پرشین بلاگ نابود شد ... یکیش رو هم خودم به عاتی دو سال پیش بستم ...
به نوشتن علاقه دارم ... حتی اگه مثل روزمره نویسی باشه ... عاشقانه هم زیاد نوشتم ... ولی حالا دیگه حوصله ی عاشقونه نوشتن ندارم ... دوست وبلاگی هم خیلی داشتم ولی الان دیگه حوصله هیشکی رو ندارم ... ترجیح میدم در گمنامی و بی سر و صدا بنویسم ... نوشتن برام مثل یه جور اعتیاده ... نمی تونم ترکش کنم ... حدود دو سه هفته است که وبلاگم مشکل پیدا کرد و نشد دیگه بنویسم ... ناراحت و دپرس بودم ... از اینکه نوشته ها و وبلاگهام هی هر کدوم یه جوری از بین رفتند هم ناراحت بودم ، گفتم دیگه اصلا نمی نویسم ! ولی بعد فکر کردم به درک که نوشته هام از بین رفت ! دیگه بالاتر از مرگ آدمها که نیست ! هر آدمی ممکنه امروز باشه و فردا نباشه ... دنیا هم آخر نمیشه ... 
نوشتن برام حس قشنگیه ... به خصوص که آزاد و رها بنویسم ... نگران قضاوت و نظر و نگاه دیگران نباشم ... فکر نکنم حالا دیگران چه فکری می کنند ! این رهایی وقتی حاصل میشه که گمنام باشم ... حتی اگر درباره قورمه سبزی و کارهای روزمره ی زندگی هم می نویسم این که کسی منو نشناسه راحتترم ... پس زنده باد وبلاگ جدید ! زنده باد رهایی ...
  • رها رها
  • ۱
  • ۰

دلم گرفته ... این وبلاگ را درست کردم که گاهی از دلتنگی هام بنویسم ... 


دلم گرفته ای دوست! هوای گریه با من
گر از قفس گریزم، کجا روم  کجا  من؟
کجا روم، که راهی به گلشنی ندانم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا، من
نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها  من
ز من هرآنکه او دور  چو دل به سینه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک  از او جدا  جدا  من
نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من
ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟
ستاره ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته  ای دوست! هوای گریه با من ...

سیمین بهبهانی

  • رها رها