چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

خیر و شادی...

خداراشکر می کنم برای وجود و حضور تو...

خدا تو را برایم نگه دارد... حضورت همیشگی باشد... که هر وقت خواستم خسته یا ناامید بشوم حضور و وجود و حرفهایت دلم را شاد کند... لبخند روی لبهایم بیاورد... دلم گرم شود به زندگی... 

زندگی بازی ها دارد... بالا و پایین ها دارد... سختی ها و آسانی ها دارد... ولی در میان اینهمه بلا چقدر خوب است که خدا تو را به من بخشیده است... همین که شنبه ها با هم حرف می زنیم... راه می روی و من صدای پرندگان را می شنوم که برایت آواز می خوانند... می گویی که باید زندگی را تمام و کمال زندگی کنیم... ولی چگونه؟ می خندیم به این روزهای کرونازده ی روزمره... بعد می گویی اگر کرونا تمام شود می روی کلاس رقص تانگو... رقصی که بشود هماهنگ شد با پارتنر... حرکاتش را پیش بینی کرد... تو می گویی و من می خندم و تصور می کنم چنین رقصی را...

چقدر امروز این جمله ات به من چسبید: عصر تو هم به خیر و شادی...

واقعا باعث شدی عصرم به خیر و شادی سپری شود...

دوستت دارم... دوستت دارم و چقدر خوب است دوست داشتن تو...

همه ی روزها و شبهایت به خیر و شادی...ای زیبای همیشگی من...

  • رها رها
  • ۰
  • ۰

نشسته ام که چیزی بنویسم. هی با خودم فکر می کنم که چه بنویسم؟ چرا بنویسم؟ که چی؟

از این روزها بنویسم که دلم گرم است به حضور دوستان دور؟ به شوخی ها و خنده ها ... به اسم های کارتونی... به چرت و پرت هایی که باعث می شود از ته دل بخندم...

کار خاصی نمی کنم. بی خیال و رها نشسته ام توی خانه... بچه ها آنلاین امتحان می دهند. خیابان ها و پارک ها شلوغ است. کرونا هست ولی زیاد برای کسی مهم نیست. همه خسته شده اند از خانه نشینی... 

زده ام به بی خیالی و هیچی برایم مهم نیست... فقط سعی می کنم لذت ببرم از همین روزهای آهسته ی آرام...

به گلها آب می دهم، غذا می پزم، گردگیری می کنم... گاهی موسیقی گوش می دهم... در گروه دوستان چیزی می خوانم یا نظری می دهم. سعی می کنم به دیگران کمک کنم اگر از دستم بربیاید. با پ حرف زده ام که آرامش پیدا کند. برای خانه خریدن دوستی راهنمایی کرده ام، برای ازدواج خواهر دوست دیگری راهنمایی کرده ام و شماره ای داده ام، برای سرمایه گذاری در بورس به دو سه نفر راهنمایی کرده ام. می دانم که این روزها می گذرند و چیزی نمی ماند جز مهربانی و کمک به دیگران.

همین دو سه ماه پیش خیلی الکی و یهویی مادرشوهر هاجر مرد. باز یک تلنگر بود برای من... با خودم گفتم ببین چقدر دنیا کوتاه و الکیه؟ پس سعی کن به هیچی دل نبندی و سر هیچ چیز الکی با کسی بحث نکنی و فقط اگه کمکی از دستت برمیاد برای دیگران دریغ نکن.

دایره ی مهربانی ام را وسیع تر کرده ام... سعی کرده ام با کارهای کوچک دل دیگران را شاد کنم. برای تولد دوستهای مختلف چیزی نوشته ام تا دلشان گرم بشود به زندگی... برای چند بیمار در ختم قرآن شرکت کرده ام... برایشان جزِءی قرآن خوانده ام... گاهی با تلفن یا پیام های کوتاه احوال آدمهای مختلف را پرسیده ام... و از کسانی که دوستم نداشته اند فاصله گرفته ام... حرفی نمی زنم و نظری نمی دهم که باعث رنجششان نشود... 

دنیای من اینجوری آرام است... از کسی توقعی ندارم... هر کاری از دستم بربیاید انجام می دهم... چیزی نمی گویم که دنیای کسی آشفته شود... 

درود بر روح آرامم... 

  • رها رها
  • ۰
  • ۰

هیچ در هیچ!

ماه خرداد رسیده است. ماه رمضان دارد تمام می شود. روزها تند و سریع و هرچند سخت می گذرند. چه می توان گفت درباره این گذر زمان؟

هیچ!

هیچ!

هیچ!

  • رها رها