چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی

می دونم...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها

خلوت...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها
  • ۰
  • ۰

امروز وقتی به گلها آب دادم و لذت بردم از قشنگی شون و نور ملایم آفتاب که افتاده روشون، رفتم یه لیوان چایی ریختم و اومدم نشستم روی صندلی کنار میز توی نور آفتاب و نزدیک گلها... خواستم گلها را نگاه کنم و با لذت چایی ام را بخورم. با خودم فکر کردم ببین ساختن هر چیز قشنگی چقدر زمان می بره... چهارسال پیش که اومدم توی این خونه هیچ گلی نداشتم. دو سه نفر برای منزل مبارکی برام گلدان گل اوردند. اینجا جا داشتم پشت پنجره و توی نور خوب که می تابید گل و گیاه نگه دارم. چند تا گلدون خریدم. یکی از این پایه های چوبی قشنگ خریدم که گلها را بگذارم روش. توی این چهارسال چند تا گلدون ها خراب شدند یا آفت افتاد به جونشون. منم کم تجربه تر بودم. بلد نبودم چیکار کنم. ولی خب با گذر زمان و با تجربه تر شدن یاد گرفتم کدوم گلها برای اینجا مناسبه و چطور باید قلمه بزنم و توی بهار و تابستان و پاییز و زمستان چقدر باید بهشون آب بدم و چه موقع باید خاک شون را عوض کنم و چه موقع باید کود بدم و چه موقع باید هرس کنم و اینا. حالا این گلها خداراشکر در بهترین حالت شون هستند. یکی از دستاوردهای قشنگ من... کنار هزار تا دستاورد دیگه... چند سال پیش که فیلم چوب گلف را دیدم چقدر لذت بردم از اون خونه ای که پر از گل و گیاه بود، پر از عشق بود، پر از نور بود، پر از آرامش بود... دلم خواست خونه ی منم پر از گل و عشق و نور و آرامش باشه... تلاش کردم برای ساختنش و حالا می تونم در آرامش صبح های پاییزی بشینم با لذت چایی بخورم و لذت ببرم از این عشق و آرامشی که ساختم... 

مثلا همین وبلاگ هم برام یه گنجینه ی ارزشمند هست که سالها براش زحمت کشیدم و وقت گذاشتم... نوشته هام هم مثل فرزندام عزیز هستند و حاصل عمرم... 

چند وقت پیش یه نوشته ای از یه مادر پیری خوندم که برای فرزندش نوشته بود: زیباترین پدیده هستی! حاصل عمر هفتاد ساله ام... 

کلی لذت بردم از نوشته ی پر عشقش... اینکه واقعا یه مادر وقتی به بچه اش نگاه می کنه چه لذتی می بره... می بینه چقدر زحمت کشیده تا این این روزهای قشنگ فرزندش را تماشا کنه... 

یاد داستان شازده کوچولو افتادم و اون جمله اش که یه همچین مفهومی داره که ارزش هر چیزی به اندازه اون وقتی هست که براش گذاشتی... اون عمری که گذاشتی... اون صبوری که به خرج دادی... اون عشقی که به پاش ریختی... 

و چقدر این روزها این مفاهیم را درک می کنم و چقدر قشنگه و چقدر لذت می برم... 

رشد کردن زمان می بره... بزرگ شدن و بهتر شدن تلاش و کوشش می خواد... صبوری می خواد... تمرین کردن می خواد... باید دردش را تحمل کنی... مثل همون درد عضلات وقتی ورزش سنگین می کنی... ولی بعد از چند ماه میبینی وای چه خوب شدی...

امروز سه شنبه 8 آذر است و روز پر کاری دارم... بریم که یه روز خوب دیگه ی خدا را زندگی کنیم و در پایان بگیم خدایا شکرت... 

یا حق! 

  • رها رها

دلتنگی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها

حج خانوم!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها