چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
آخرین مطالب

۳۳ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

کیک و چایی...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها

راه طولانی...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها

مسیر سرد...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها

دندون!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها
  • ۰
  • ۰

قصه اینه...

سلام علیکم

خوبین؟ من نمی دونم این وبلاگ را کسی سر می زنه یا نه. اصلا هم دنبال اینکه بخوام مخاطب داشته باشم و حرف خاصی بزنم که به درد بقیه بخوره نیستم اینجا. برای همین چند ماهه رمزدار می نویسم فقط برای خودم. به هیشکی هم رمز نمیدم و هیچ دوست و آشنایی هم نمی دونه من اینجا می نویسم. 

ده سال پیش توی وبلاگ دنبال مخاطب و دوست وبلاگی و خونده شدن بودیم. ولی الان دیگه هم دوره وبلاگ نویسی تموم شده و هم دیگه اینقدر تجربه داریم که حوصله آدم های دنیای مجازی را نداریم. ولی بنده عادت به نوشتن دارم بیش از سی ساله... برای همین اینجا را حفظ کردم برای همون عادت دیرینه... برای نوشتن های دلی خودم. برای روزمره نویسی یا حتی عاشقانه ها... 

گاهی گداری هم یه نفر میاد می بینه اینجا رمز داره پستها یه کامنتی می گذاره و میره. منم چون نمی خوام رمز بدم پیگیر هم نمیشم. 

الان که دارم این پست را می نویسم ساعت یک و نیم بعدازظهر چهارشنبه 14 دی هست. هوا سرد و ابری و آلوده و به شدت دلگیر. صبح تا حالا صد تا کار داشتم و بدو بدو... الان وقت کردم بیام بشینم و یه پستی بنویسم. بعد گفتم خب این پست را بدون رمز می نویسم برای کسانی که شاید سر می زنند به این وبلاگ.

من ساکن اصفهان هستم. توی این روزهای اخیر هم هیشکی حال و حوصله نداره. همه ی فضاهای مجازی سوت و کوره... همه جا فیلتر شده... هر کسی هم فیلترشکن داشته باشه با مصیبت وصل میشه مثلا یه سری بزنه واتس اپ و اینستا و تلگرام. بعد می بینه خبر خاصی هم نیست! گرونی هم که داره بی داد می کنه... آدم های عادی هم که دنبال بدبختی هاشون می دوند. خلاصه روزها فعلا همینجور در نهایت دپرسی و بی انگیزگی طی میشه. 

منم مثل بقیه آدم ها دنبال کار و زندگی خودم هستم. اوقات فراغتم فیلم میبینم، کتاب می خونم، پادکست گوش میدم، ورزش می کنم. ولی انگیزه ای هم ندارم که بخوام درباره فیلم ها و کتابها و چیزهایی که می بینم و می خونم و یاد می گیرم به دیگران بگم یا اینجا برای مخاطبین بنویسم. 

راستش از درگیر شدن با آدم ها می ترسم. دیگه نمی خوام رابطه ای ساخته بشه با کسی. نمی خوام دیگران نوشته هام را بخونند. اینقدر تجربه های مختلف داشتم و این سالها از این نوشتن و رابطه ساختن با بقیه ضربه خوردم، که دیگه دلم نمی خواد هیچ کس نوشته های منو بخونه... نمی خوام هیشکی به دنیای درونی من نزدیک بشه. خلاصه اینجوری است که در ابعاد مختلف بیشتر در غار خودم تنهایی نشستم. 

حتی چند وقت پیش به دوست عزیزی که یه جوری سراغ نوشته هام را می گرفت، گفتم ببین من دیگه نمی خوام کسی نوشته های منو بخونه، دیگه نمی خوام کسی احساسات منو بدونه، دیگه نمی خوام کسی بدونه من چطوری فکر می کنم و چطوری زندگی می کنم. دیگه نمی خوام کسی بهم وابسته بشه، دیگه نمی خوام کسی دوستم داشته باشه. 

من آدم راحتی هستم، برون گرا هستم، خودابرازی دارم، راحت درباره خودم و زندگیم و افکار و احساساتم حرف می زنم، حتی راحت درباره عیب هام میگم، از ناراحتی ها و خوشحالی ها، خاطرات خوب یادم می مونه، شیرین تعریف می کنم. همین چیزا باعث میشه آدم ها بهم جذب بشن، باعث میشه دوستم داشته باشند، باعث میشه بهم وابسته بشن، باعث میشه اهلی بشن، بهم خو بگیرند، بهم انس بگیرند. 

و بعد همین چیزا میشه باعث درد و رنج ... میشه باعث دوستی ها و نزدیکی ها و دوری ها... میشه باعث سوتفاهم ها... میشه داستان هزاران آدمی که میان و میرن... میشه باعث قضاوت ها و خلاصه هزار دردسر... 

برای همین چیزا بوده که خواستم فقط برای خودم بنویسم... رابطه ام درونی باشه و فقط با خودم... دیگه حرف نزنم... دیگه جایی خاطره نگم... دیگه هیشکی خاطرات منو نشنوه... دیگه درون گراها یهو اذیت نشن... منم سرم به زندگی خودم باشه. 

قصه اینه... 

فعلا همین

یا حق 

  • رها رها
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها

خلق خدا...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها