بازم زده به سرم ... خل شدم ! بازم رفتم وبلاگ قبلیم رو می خونم ... خیلی لذت بخشه اون احساسات و حرفها و نوشته های آزاد و رها ... خیلی کیف می کنم نوشته هام رو می خونم ... هی دلم می خواد بعضیاش رو برم بذارم توی فیس بوک ولی هرچی فکر می کنم میبینم نمیشه ! نمیشه اینا رو در ملا عام منتشر کرد !
امروز برای ناهار خونه ی مادرشوهرم بودیم ... عصر هم رفتیم سیتی سنتر ... کلی راه رفتیم ... کمی خرید کردیم ... بعدشم شام خوردیم و اومدیم خونه .
خسته و داغونم ... دلتنگم ... ولی دیگه واقعا عقلم قد نمیده که باید چیکار کنم ...
دلم می خواد عاشقونه هام رو منتشر کنم ولی نمیشه انگار ...
- ۹۶/۰۸/۰۵