یه سری از دلتنگی ها هست که نه قابل بیانه و نه قابل درک ...
یه سری غمها هم هست که بدجور روی دل آدم سنگینی می کنه ...
امروز خواهرم بهم دروغ گفت . دروغش دلم رو آزرد ...
امروز مثل کوزت همه ی خونه رو شستم و روفتم و گردگیری کردم ...
می خوام یه فیلم ببینم ...
فعلا توی فیس بوک نمی نویسم .
دو سه روز دیگه ولنتاینه ... نه عشقی ... نه امیدی ...
از دست آدما خسته ام ...
خیلی بده که یه سری آدما توی برطرف کردن نیازهای اولیه شون موندند ... آدمهای بی پول ، آدمهای بی عقل ، آدمهای دست و پا چلفتی ...
سین دوباره حامله است ... بچه دوم ... با این اوضاع مالی داغون ...
میم همش هشتش گرو نهشه و همش هم داره حسرت بقیه رو می خوره و نق می زنه ...
یه مشت آدم مشکل دار و داغون دورمون هستند ... یکی از یکی بدتر ... فقط باعث میشن آدم دق کنه از دستشون ...
- ۹۶/۱۱/۲۱