یکی دیگه از خاله هام به رحمت خدا رفت ... سرشت سوگناک زندگی ...
چند روز پیش مثلا تصمیم گرفته بودم بشینم بنویسم و یه کاری بکنم که باز دوباره از زمین و آسمون برامون باریدن گرفت ! همین بدو بدوهای کارهای زندگی ... بیماری دخترم ... پاش که توی اتله ... هزار تا کار دیگه ... همه ی تمرکزم رو از دست میدم ...
یه دوست عزیزی برام کلی هدیه فرستاده بود ... شیرین و دوست داشتنی ...
زندگی مجموعه ای از تلخی ها و شیرینی هاست ... آمیخته به هم ... تا میای یه مزه ی خوب رو بچشی ، یه مزه ی تلخی هم بوجود میاد ... و هی تکرار و تکرار و تکرار ...
فقط توی مراسم خاکسپاری هست که آدم می تونه راحت و بی دغدغه یه دل سیر گریه کنه و نگران قضاوت هیشکی نباشه ...
دلتنگی هایم را باد ترانه ای می خواند ...
- ۹۷/۰۱/۲۰