صبح پنج شنبه 13 اردیبهشت است . هزار تا کار دارم ، ولی سر می زنم به همه ی فضاهای مجازی ! به فیس بوک ، تلگرام ، واتس آپ ، اینستا ! قرار نبود اینقدر آلوده ی این فضاها بشم . ولی پا به پای دوستان ، هر چقدر هم دیر ولی رفتم ... در همین حد که سر بزنم ... در همین حد که باخبر باشم ...
ترانه ی ایمی واینهاوس که عاشقشم رو دوباره میبینم و روزم رو می سازه ... یاد خاطرات چند سال پیش میفتم ... دوباره هی گوش میدم ...
چند تا پیام برای دوستان توی تلگرام و واتس آپ میذارم ... از بک تو بلک میگم ... از حس عاشقی ... از رنج همیشگیش ... و اینکه من حس خوشبختی دارم که اینقدر مزه های خوب چشیدم توی زندگی ... شاید کار مهم دیگه ای نکرده باشم ، شاید شغل مهمی نداشته باشم ، شاید کتاب ننوشتم هنوز ، شاید معروف نشدم ، شاید موقعیتی برای پز دادن نداشتم ، ولی زندگی آروم عمیقی داشتم برای خودم ، برای لذت بردن و عاشقی کردن همیشه وقت داشتم ، اگه توی ذهن دو سه نفر هم جاودان شده باشم همون کفایت می کنه ...
رژیم گرفتم برای هزارمین بار ! سخته خیلی ! چند روز باید ادم خودشو بکشه تا یک کیلو کم بشه ، بعد کافبه فقط یه روز بری مهمونی و یه ذره رعایت نکنی ، همون وقت یک کیلو اضافه میشی ! ولی خب باید ادامه داد ... رژیم و پیاده روی و اینکه حواسم باشه که این اضافه وزن خیلی آسیب می زنه ...
با اینکه زیبایی تلخی
اما یه تلخی مثل نسکافه !
دارم رستاک گوش میدم ...
وسوسه نوشتن یا ننوشتن برای تو دیوونه ام کرده ! گاهی مطمئنم که بهم فکر می کنی و دلت تنگ شده برام . گاهی هم میگم نه بابا عین خیالت نیست و اصلا منو یادت رفته !
گاهی میگم بیام برات توی فیس بوک بنویسم تا شاید بخونی و ازم خبر داشته باشی . گاهی هم میگم ولش کن ! بذار بی خبر باشه . بذار فکر کنه فراموشش کردم !
یک بار ، حتی یکبار هم مثل بچه ی آدم نگفتی که چه حسی داری به نوشته هام ... منم دیگه والا عقلم قد نمیده ! نمی فهمم باید چیکار کنم .
- ۹۷/۰۲/۱۳