امروز 13 خرداده ... دوباره هوا ابری شد ... دوباره داره بارون میاد ... عاشق این هوام ...
دلم برات دیوونه شده ... دیگه از دلتنگی و اینام رد شده ... یعنی دیگه لحظه ای بی تو نفس نمی کشم ... غرق شدم توی خیال تو ...
چطوری بگم ؟ دلم می خواد معجزه بشه و تو چند روز بیای بشینی ور دلم ... دستهات رو بگیرم ، زل بزنم توی چشمهات ، تو حرف بزنی و من صدات رو بنوشم ... هر وقت خسته شدی سرت رو بذاری روی زانوم ... موهات رو نوازش بکنم و قربونت برم ...
دلم می خواد در آغوشت بگیرم و بوت رو نفس بکشم ... دو طرف صورتت رو بگیرم و خیره بشم توی چشمها و صورتت ... گونه ات رو نوازش کنم و ببینم چند تا خط افتاده دور چشمهات ... ببینم چند ساله ؟ چند ساله این دوری ... این رنج ... این همه صبوری ...
دلم تنگه ... دلم خیلی تنگه ... قرارداد چشمهای تو و دستهای من ، سر جاش ... ولی دیگه صبر و تحمل ندارم ... دیگه خسته ام ...
چه هوایی شده امروز ... چه خنک ... چه بویی ... کاش همه ی عمر کنارم بودی ... چه فرصت کمی بود ... سرم را در آغوش بگیر ... بگو که زود تمام می شوند این روزهای تنهایی و دلتنگی ... بگو که ما با هم خواهیم بود ...
جز تو چیزی نمی خوام ...
- ۹۷/۰۳/۱۳