گاهی می خوام ناامید بشم و بگم دیگه روزهای خوبی در راه نیستند ... ولی بازم با خودم کلنجار میرم و میگم : نه ! این حرف رو نزن ! همیشه امید داشته باش . روزهای خوب شاید یهو از راه برسند ...
غروب چهارشنبه رفتیم خونه ی خواهرشوهرم ... بچه اش دو روز بیمارستان بوده برای زردی و کلی اذیت شدند ...
دنیا همچین جای قشنگی هم نیست ... ولی خب بازم آدمها ، بچه به دنیا میارند ... زندگی ادامه داره ...
دلم گرفته و سطح ارتباطم با آدمها رو پایین تر آوردم ... کلا دنیای غریبی است ...
تنهایی ... تنهایی ... تنهایی ...
- ۹۷/۰۵/۲۵