این روزای اوایل مهر خیلی سرم شلوغ بوده ... اونقدر که حسابی خسته میشم و وقت نمی کنم یه ذره لذت ببرم از این هوای دلبر ... چند روز توی مدرسه دخترکم بودم . سه روز توی هفته هم که پیلاتس میرم . بعدازظهرها هم که ببر و بیار بچه ها یا خرید خانه یا کارهای متفرقه ... اینکه دلم لک زده برای یه روز که از صبح تا شب هیچ کاری نداشته باشم و توی حال و هوای خودم باشم و برم یه ذره توی پارک محله مون بشینم و پاییز رو ، ماه مهر رو نفس بکشم . امیدوارم هفته ی دیگه یه روز یان فرصت رو گیر بیارم و برای خودم خوش باشم .
توی ارتباط با دوستام دیگه اصلا نمی دونم کیو می خوام و کیو نمی خوام ... گاهی توی تلگرام برای دوستام حرف می زنم ولی بعدشم میگم بابا بی خیال ... این حرفها برای فاطی تنبون نمیشه ! گوشیم که چند هفته است به فنا رفته و فعلا از دست واتس اپ و اینستاگرام راحت بودم ! مونده یه تلگرام و فیس بوک که گاهی با لبتاب یه سری می زنم ... گاهی میگم کاش همینا هم نابود می شد کلا از همه چی دور می شدیم و راحت . نه دیگه خبر می خوندیم و نه جر و بحث می شد بین ملت و نه من می رفتم سر و دم حرفها رو بگیرم و یه چیزی بگم . کلا می پیوستیم به عدم ...
حالا هم بعداز ظهره و می خوام برم با خیال راحت بخوابم امروز ... امیدوارم به جایی برسم که دنیا رو آب ببره ، منو خواب ببره ... هاها
- ۹۷/۰۷/۱۱