چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
  • ۰
  • ۰

عشق ؟!

خیلی وقتها برای دوستام از عشق حرف می زنم ... حرفهام رو دوست دارند ، میگن با حرفهات آروم میشیم ... خیلی هاشون برام ارزو کردند که امیدوار هستیم به زودی کتابی ازت ببینیم . 

گاهی هم ساکت میشم و چند روز یا چند هفته صدام درنمیاد و هیچی نمیگم ... 

امشب شب تولدمه ... سکوت کردم همه جا ، هیچی نگفتم ببینم کسی تولدم یادش هست یا نه ... ببینم چه کسی بهم تبریک میگه ... اول از همه ریحانه بهم تبریک گفت . امشب هم اذر بهم زنگ زد ... اذر مهربون و دوست داشتنی که واقعا عشقه ... امیدوارم امسال به ارزوهاش برسه ... اذر زنگ زد و تولدم رو تبریک گفت و کلی گپ زدیم بعد از مدتها ... 

عصریه چه بارونی زد ... هوا شده هواب بهشت ... یه چیزی هم بهتر از بهشت ... هی نشستم فکر کردم ببینم چیکار کنم و امروز و فردا چطوری یه حالی به خودم بدم ؟ فکر کردم بهترین چیز اینه که به خودم برسم ! پاشدم عصر پیاده رفتم ارایشگاه و سر  و صورتم رو صفا دادم . یه بلوز شلوار قشنگ هم خریدم به خصوص برای باشگاهم ... فردا هم قراره برم کتابخونه ... ولی احتمالا یه برنامه های دیگه ای هم برای خودم تنظیم می کنم که لذت ببرم از روز تولدم ...

در مورد نوشتن یا ننوشتن هم خیلی فکر می کنم ، درباره ی عشق هم زیاد فکر می کنم ، یه کتاب جدید درباره ی عشق از یه نویسنده ی خارجی هم تازه گرفتم که بخونم ... امشب که با اذر حرف می زدم و می گفت نوشته هات خیلی خوبن و لطفا بازم برامون بنویس ، با خودم فکر کردم شاید بزرگترین تنبیه برای دیگران این باشه که خودم یا نوشته هام رو ازشون دریغ کنم ... فکر کردم خوبه بازم یادداشتهام رو یه جایی بذارم که بعضیا بتونند بخونند ... ولی بعد بازم پشیمون شدم و گفتم بابا ولمون کن ! هر کسی من و نوشته هام رو بخواد میاد سراغم رو می گیره ... هر کسی هم نخواست و نیومد که خب هیچی ... لازم نیست من مهربون بازی دربیارم و دلم برای همه بسوزه ... تعجب می کنم که چطور چند سال پیش نوشته هام رو ازاد و رها میذاشتم در ملاعام ! 

بعدشم تقصیر خودم بود این اتفاقی که افتاد ... اگه اونقدر حرف نزده بودم ، اگه اونقدر محبت نکرده بودم ، این اتفاق نمی افتاد که ازم دور بشه ... پس هر بلایی سرم بیاد تقصیر خودمه ... اگه سکوت کرده بودم و اینقدر حرف نزده بودم الانم مثل شش سال پیش می اومد تولدم رو تبریک می گفت و قربون صدقه ام می رفت . 

خلاصه که بی خیال ...

  • ۹۷/۰۷/۱۴
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی