الان ساعت 8 صبح چهارشنبه 25 مهر سال 97 هست .
یادم اومد که دیرم شده و باید برم برای ثبت نام ورزش!
ولی اومدم چند تا نکته مهم رو بنویسم که یادم نره و برم . بعد درباره شون بیشتر فکر کنم و مطالعه کنم و بنویسم .
دیروز یه نفر کتاب " در جستجوی زمان از دست رفته " مارسل پروست رو بهم معرفی کرد و یه جورایی خیلی به نظرم جالب اومد . دیشب یادم رفت درباره اش بخونم . خوابیدم و صبح زود خوابهای جالب و عجیبی دیدم . خواب دیدم رفته بودم مسافرت مثل زمان دانشجویی که تنها می رفتم . البته انگار با دوستهای دبیرستانم بودم . سفر با قطار بود . برگشتنه داشتیم به مقصد نزدیک می شدیم که یه هواپیما رو در حال سقوط دیدیم . اونقدر نزدیک بود که فکر می کردیم الان میفته روی سر ما . انگار ما توی قطار در حال حرکت بودیم ولی هواپیما رو به وضوح می دیدم . خیلی نزدیک و واقعی . اخرشم هواپیما یه ذره اونطرف تر از ما سقوط کرد و ما چقدر ناراحت شدیم و استرس داشتیم که این هواپیما مال کجا بود و کیا توش بودند . بعدشم رسیدیم به مقصد و مامان اومده بود پیشوازم . از دوستهام شادی رو به وضوح یادمه که کنارم بود و باهاش حرف می زدم . بعد انگار به یه کشف جالبی از زمان رسیده بودم . انگار دنیاهای موازی و مسئله ی زمان رو کشف کرده بودم و برام لذت بخش بود ...
الان یه مطلبی درباره ی مسئله ی زمان از نظر پروست خوندم ... انگار تعبیر خواب من بود ... کلا حس می کنم دارم یه چیزایی کشف می کنم و باید مثل پروست خودم رو حبس کنم و بنویسم ... بنویسم و زمان رو برگردونم ... ثبتش کنم ... نذارم فرصت از دست بره ...
یه نفر دیشب برام پیام فرستاده بود که خیلی سرم شلوغه سرکار ! ناله نکن خودم زنگ می زنم بهت ! (:
- ۹۷/۰۷/۲۵