چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
  • ۰
  • ۰

دریای عشق تو ...

سلام !

سلام به وبلاگ تنهای غریبم ! سلام به جایی که خونده نمیشه ! سلام به خلوت خیال انگیز خودم !

سال نو مبارک ! چند روز از بهار هم گذشت و اونقدر سرم شلوغ بود که دیگه حتی هوس نوشتن هم به سرم نزد ! 

زندگیم یه جورایی خیلی تغییر کرده ... خودمم شاید تغییر کردم ... خداراشکر که این چند وقت داشتمت ... چه زجری کشیدم سال گذشته ... ولی خداراشکر که سپری شد اون دوران ... خداراشکر که حال دلم خوبه این روزا ... خداراشکر که می تونم چند روز یه بار یه دل سیر باهات حرف بزنم و انرژی بگیرم ...

نمی دونم چه جوری بگم ... همین صبح شنبه باهات حرف زدم ... کلی گفتیم و شنیدیم ... دو هفته قبل یکشنبه ی اخر سال باهات حرف زده بودم و دلم گرم شده بود ... می دونی دلم می خواد برات بنویسم ، ولی کلا دیگه می ترسم ... می ترسم یه چیزی بنویسم بریزم به هم این شرایط رو ... انگار همینجور ساکت و در سایه بودن بهتره ... دلم نمی خواد توی صفحات مختلف بنویسم ... بذار همه ی این عشق و حس خوب برای خودمون دو تا باشه ... برای چی برم جار بزنم اینطرف اونطرف ؟!دیگه خسیس شدم ... دیگه از تو برای هیشکی نمیگم ... دیگه دلم نمی خواد این عشق رو جایی بیان کنم ... دیگه نمی خوام کسی بدونه من چه گنج نایابی دارم ... چند سال پیش یه دوستی بهم توصیه کرده بود که گنچینه هات رو پنهان کن ... این عشق گنج باارزش منه ... باید پنهانش کنم ... 

امروز که باهات حرف زدم بهت گفتم پیر نشو ... می خواستم بگم : لعنتی پیر نشو ! ولی لعنتیش رو نگفتم ... گفتی شون ات درد میگیره شبها ... گفتی موهات سفید شده ... دلم می خواست کنارت بودم و برات شونه ات رو ماساژ میدادم ... 20 سال گذشته از شروع اشناییمون ... عید نوروز سال 78 رو یادته ؟ یادته حجاریان ترور شده بود ؟ یادته بهت زنگ زدم روز اول عید ؟ حالا 20 سال گذشته ...

بعضی وقتها یاد معصومه الف میفتم ، یا مریم میم ، یادم میاد که حسادت می کردند به رفاقت ما ... یادم میاد که می خواستند موش بدوونند ... یادم میاد که می خواستند دوستی ما رو به هم بزنند ... حالا 20 سال گذشته و هیچ اثری از اونا نیست ... ولی من و تو هنوز هستیم ... هنوز صدای همدیگه رو داریم ... هنوز قربونت میرم ... هنوز میگم مواظب خودت باش ... هنوز میگم خوشحال شدم باهات حرف زدم ...

این چند ماه اخیر بیشتر حرف زدیم با هم ... تونستم آروم آروم برات از زندگیم بگم ... بگم که این 20 سال چه جوری گذشته ...  برات تعریف کنم از همه ی تلاشهام ، از همه ی خستگی هام ...

امروز برات درباره گز با مغز بادام گفتم ، گفتی گز با بادام نخوردی ... گفتم خودم برات می خرم ... تو بیا ... برات گز بادومی هم می خرم ... 

گاهی یاد اون ترانه ی زیبای مازیار فلاحی میفتم که میگه :" تو فقط باش تموم کم و کسرش با من ... با تموم دوریا طاقت و صبرش با من ... تو فقط تب کن از این عشق بلاتکلیفم ..."

آره خلاصه تو فقط باش ... بقیه اش با من ... مثل یه ماهی توی دریای عشق تو غرق شدم ... یه روز نباشی میمیرم ... اون یک سال از مهر 96 تا مهر 97 واقعا مثل یه ماهی بودم که از آب بیرون افتاده ... واقعا بال بال زدم ... واقعا نفس کم آوردم ... خدا بهم رحم کنه و هیچوقت تو رو از من نگیره ... 

  • ۹۸/۰۱/۱۱
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی