چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
  • ۰
  • ۰

نبض فرصت ها ...

مدتیه نیومدم اینجا چیزی بنویسم . ولی دلم تنگ میشه . یادداشت های خودمونی رو دوست دارم . یادگاری می مونه . این روزا جدی چسبیدم به داستان نویسی . دارم داستان کوتاه می نویسم . کنارش هم کتاب می خونم . داستان های سیمین دانشور و نویسنده های دیگه رو می خونم . کمکم می کنه که بهتر بنویسم . 

دو روز دیگه تولدمه ... 42 سالم تموم میشه ... باید دیگه یه تکونی بخورم و بنویسم ...

امروز به مووینگولی خودم گفتم : دو روز دیگه تولدمه ؟ چیکار کنم ؟

خندید ... منم خندیدم ... بهش گفتم حداقل تو یه عکس از خودت بگیر ، یه چیزی بنویس ... به شوخی های قبلمون خندیدیم . ماجرایی رو تعریف کرده بود که یه نفر بهش گفته بود : بیام برسونمت ؟  اونم خندید و گفت : بیام برسونمت ! خندیدیم ... محبت هایی که شکل بروزشان را پیدا نمی کنند ... 

الان آخر شب شنبه است . به عبارتی شد بامداد یکشنبه ...یکشنبه 14 مهر ... چقدر روزها تند می گذرند... فرصت ها از دست میرند ... باید نبض فرصت ها رو در دست گرفت ... باید زمان رو کش داد ... 

  • ۹۸/۰۷/۱۴
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی