چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
  • ۰
  • ۰

آدم نباید در هیچ چیزی در ‌‌ذهن خو‍‍دش یا در هیچ شرایطی گیر کنه... آدم گاهی وقتی تجاربی را پشت سر می گذاره گاهی توی ذهن خودش محدودیت ایجاد می کنه و این محدودیت توی ذهنش باقی می مونه و فکر می کنه دیگه نمی تونه از اون رها بشه... ولی اگه جرات و جسارت به خرج دادی و یه بار از اون پرچین پریدی میبینی که رها شدی و می تونی بشکنی هر محدودیتی رو....

هشت سال پیش اواخر سال ۹۲ زانوم آسیب دید و سالها باعث شد که بعضی از حرکت ها یا کارها را انجام ندم به خاطر اینکه فکر می کردم زانوی آسیب دیده دارم... مثلا دوچرخه سواری...چون همون سال بعد از اینکه پا از گچ دراومد و رفتم فیزیوتراپی بعدش روی دوچرخه ثابت درد بسیار وحشتناکی را تجربه کردم جوری که گریه ام گرفت. بعد با اینکه این سالها ورزش می کردم و پام بهتر شد ولی انگار جرات دوچرخه سواری رو از دست داده  بودم...ولی حالا بسیار خوشحالم که این مانع ذهنی را شکستم و شروع کردم دوچرخه سواری را بعد از سالها...فکرش را نمی کردم توی سن ۴۴ سالگی روی دوچرخه بشینم و راحت و رها مثل وقتی دختربچه ی کوچکی بودم توی پارک دوچرخه سواری بکنم...

همچنین چند سال بود درباره ی رژیم گرفتن و به وزن متناسب رسیدن هم دچار مانع ذهنی شده بودم. چندین بار تلاش کرده بودم و چند کیلو کم کرده و دوباره برگشته بودم. جوری که انگار توی ذهنم به خودم گفته بودم من دیگه لاغر نمیشم و همینه که هست ! ولی الان این مانع را هم شکستم و با رژیم و ورزش و اراده ی خوب توی دوسه ماه اخیر ۹ کیلو وزن کم کردم و دارم همچنان ادامه میدم به حول و قوه الهی...

مانع دیگه ای که شکستم وابستگی به عشق و دوستان بود! فکر می کردم بدون فکر به بعضی آدمها یا بدون حضورشون زندگی برام سخت میشه. ولی تونستم به خودم ثابت کنم که نه! بدون عشق هم میشه زندگی کرد. میشه راحت تر هم بود. میشه آدم های سمی رو از زندگی حذف کرد. میشه آدم دنیای شخصی خودش را بسازه بدون نیاز و وابستگی به دیگران...

امروز با اینکه اواسط مرداد ماه هست ولی هوا بسیار خنک و دلچسب بود. آسمان ابریُ نسیمی خنکی هم می وزید. صبح اول وقت رفتم پیاده روی و توی پارک حسابی لذت بردم از این هوا... وسط تابستان باشی و بوی کاج ها در مشامت و آسمان پر از ابرهای پروپخش و باد خنکی بوزد...موسیقی گوش بدهم و راه بروم و روی دوچرخه ثابت پارک بنشینم و عمیق نفس بکشم و به حرکت ابرها نگاه کنم...

درباره نوشتن جدی هم ایده های خوبی به ذهنم آمده و از دیروز شروع کرده ام...

چه روزهای قشنگی که بسازم برای خودم...از الان منتظر روزهای پاییزی هستم... 

  • ۰۰/۰۵/۱۳
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی