امروز صبح قرار پیاده روی داشتیم با چند تا دوستان. سه تا شون از اروپا اومده بودند...۵ تایی پیاده روی کردیم و گپ زدیم...اونا همه واکسن زدند...فقط من هنوز واکسن نزدم...ولی ماسک داشتیم همه مون...
این روزها دارم سعی می کنم آرامش بیشتری داشته باشم...خبر نمی خونم و توی فضاهای مجازی نمیرم زیاد.
دنیا روی مدار بی قراری و بحرانه... ولی من دل داده ام به دستان خدا...رها شده ام دوباره...روی همون تخته پاره روی دریای زندگی و دنیا...
نمی دانم دنیا برایم چه در نظر گرفته...ولی امیدوارم دیگر وارد چالش های سخت نشوم...ریشه هایم دارد ترمیم می شود...درخت وجودم دوباره سبز خواهد شد...و امیدوارم دیگر اسم کسی حک نشود روی زخم های متعدد درخت...
برق رفته است...دارم فکر می کنم ورزش کنم یا بروم پیاده روی یا روی داستان کار کنم؟
امروز که با شبنم و میترا حرف می زدم به این نتیجه رسیدم خدارا شکر توی زندگی خیلی موفق بوده ام...ظاهر زندگی آدم ها با باطن زندگی شون خیلی فرق می کنه...باید قدر زندگی ای که ساخته ام را بیشتر بدونم....
- ۰۰/۰۵/۱۸