چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
  • ۰
  • ۰

امروز چهارشنبه است... تند تند داره می گذره عمر... این دو روز نشستم دوباره کتاب «بعداز پایان» را خوندم. سال ۹۶ خونده بودمش... جزییاتش یادم رفته بود. ولی نمی دونم چرا حس کردم دوست دارم دوباره بخونمش. اصلا یک سال و نیم بود دیگه نتونسته بودم یه کتاب بخونم! نمی دونم چرا اینجوری شده بودم. ولی بعد از مدتها توی این دو روز نشستم یه دل سیر کتاب خوندم. 

انگار احتیاج داشتم ببینم شخصیت رویا چطوری بود و چقدر تودار بود. باید رابطه اش با نسرین و فاطمه و منظر رو می دیدم. باید یادم می اومد از چه چیز رمان ها لذت می بردم... همیشه برای من رابطه ی بین آدمها و نوع و چگونگی اون جالب بوده... پیچدگی های روحی آدمها برام جالب بوده... خط و مرز آدمها برام جالب بوده و اینکه چی میشه که آدمی مرزهای وجودیش را برای شخص خاصی باز می کنه... و آدمها اگه از یه مرزهایی در وجود و روح هم رد شدند انگار دیگه یکی شدند... دیگه حتی اگه رابطه را هم تمام کنند و چند سال هم حرف نزنند و همدیگه رو نبینند تموم نمیشه اون حس و خاطرات و نزدیکی... انگار همیشه یه جایی اون گوشه خلوت درون همدیگه نشستند... حس می کنند و میبینند و می شنوند...

من بارها تجربه کردم این نزدیکی های زیاد را... بعدش هم فاصله افتاده... بعدش هم دیدم چطوری فراموش نمیشه و انگار روح هایی که به هم گره خوردند هستند تا اون ور مرز وجود... توی ناکجا هستند تا همیشه...

همین و دیگر هیچ!

  • ۰۰/۰۵/۲۰
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی