چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
  • ۰
  • ۰

پاییز آمد...

امروز پنج شنبه اول مهرماه است. بالاخره تابستان تمام شد. بالاخره پاییز رسید. دیروز روز شلوغی داشتم... امروز خسته و کوفته هستم...خانه مرتب است... یک دسته گل بسیار زیبا روی میز است. دیروز تولد ۱۴ سالگی دخترم بود. انگار همین دیروز بود که تولد ۱۴ سالگی خودم را جشن گرفتم. ولی ۳۰ سال گذشته است. با دخترم دقیقا سی سال تفاوت سنی دارم...

روزها تند و سریع می گذرند و سالها هی عوض می شوند. دیگر قد آرزوهایم کوتاه شده است. شاید هم بگویم اصلا دیگر هیچ آرزویی ندارم...انگار فکر می کنم دنیا همین تکرار مکررات است. سعی می کنم روزها زیبا و در آرامش باشند. به خانه و زندگی ام می رسم. تغییر دکوراسیون می دهم. به گلها رسیدگی می کنم. همه چیز مرتب و در سر جای خودش است. ولی نمی دانم چرا دل من آنچنان که باید شاد نیست.

کاش شاد بودن من برای کسی مهم بود... کاش کسی برای شادی و آرامش من تلاش می کرد... کاش کسی دوستم داشت!

  • ۰۰/۰۷/۰۱
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی