چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
  • ۰
  • ۰

هم دلم می خواد بنویسم از این روزها و هم نمی دونم چی بگم! امروز سه شنبه تعطیل بود. روز شهادت بود. صبح رفتیم کوه صفه و هوا خیلی عالی بود و کلی لذت بردیم. دو سه روز پیش هم با مرضیه رفتم پیاده روی و یه سری هم خونه اش زدم. هر روز ساعتهایی را برای پیاده روی و ورزش می گذارم. 13 کیلو کم کردم و هر کسی بعد از مدتها می بینه منو میگه چقدر خوب شدی و آفرین! ولی هنوزم اضافه وزن دارم و باید همینجور ادامه بدم ورزش و رژیم رو.... 

دو بار توی این چند روز با وینگولی حرف زدم!!! وینگولی من که یک سال رهاش کردم و حسابی متحول شده! امروز رفته بودم سر زدم به فیس بوک و کمی عکس های چندین سال پیشش رو نگاه کردم. دیدم ای وای چقدر روزها و سالها گذشته... 22 سال گذشته از اون روزها... همه چیز تغییر کرده... دیگه منم اون شور و نشاط را ندارم، اونم نداره... چند سال پیش چه ذوقی می کردیم برای عکسها و نوشته های فیس بوک... حالا اصلا دیگه صدا از هیچ کدوممون درنمیاد! همه مون رفتیم ته غار تنهایی! نه دیگه من چیزی می نویسم و نه اون... ولی گاهی دلم تنگ میشه برای قلمش! دلم می خواد الان هم گاهی می نوشت. 

ولی افسوس و صد افسوس که دیگه هیچ کدوممون دل و دماغ نداریم... دیگه هیچ کدوم شور و انگیزه نوشتن نداریم... بی خیال همه چی شدیم...انگار هر چیزی هم یه زمان و فصلی داره و یهو فصلش تموم میشه.... فصل نوشتن و عاشقی کردن ماها هم گذشت و تموم شد.

خلاصه الان توی فصل بی حسی هستم و همینجور فقط زندگی کردن و لذت بردن از همین روزهای عادی.... 

  • ۰۰/۰۷/۱۳
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی