چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
  • ۰
  • ۰

برای دوست...

سلام دوست عزیزم!

تولدت مبارک مهربون! اومدم برات بنویسم ولی نمی دونم از کجا شروع کنم؟! برای یک دوستی 24 ساله باید از کجا شروع کرد؟ مهرماه سال 76 دیدمت و شروع شد دوستی مون. دوستی ای که 24 سال ادامه داشته توی همه ی فراز و نشیب ها و با وجود فاصله ها... می دونی من خیلی زیاد به مفهوم دوستی فکر کردم و اینکه چطور میشه که یک دوست هایی برای همیشه دوست آدم می مونند و فراموش نمیشن. همه ی ما دوست هایی داشتیم که توی یه مرحله ای از زندگی سر راهمون قرار گرفتند و یه مدت هم شاید خیلی دوسشون داشتیم و باهاشون نزدیک بودیم ولی بعد از مدتی و به دلایل مختلف فاصله افتاده و دور شدیم از هم. گاهی هم سالها بعد دیدیمشون ولی دیگه گرم نشده بینمون... دیگه ارتباط ساخته نشده. شاید تغییر کردیم. شاید اون معیارها و عشق و محبتی که باید باشه نبوده.... 

ولی اون دوست های قدیمی ای که همیشه دوست می مونند خیلی خیلی ارزشمند هستند...مثل جواهرهای نایاب... دوست هایی که توی شرایط مختلف و با وجود همه ی مشغله ها و با وجود حتی اتفاقات مختلف تنهات نکذاشتند و پشتت را خالی نکردند.

تو یکی از اون جواهرهای نایاب هستی برای من...دوست دلسوز و مهربون و همیشه حامی من...دوستی که برام دلسوزتر بودی از خواهر... دوستی که 4 سال باهات توی یه اتاق زندگی کردم.20 ساله توی دو تا شهر مختلف بودیم و فقط دو سه بار دیدمت کوتاه... ولی همیشه دلم گرم بوده که هستی...

دوستت دارم، قربونت میرم، و برات بهترین آرزوها را دارم...امیدوارم شاد و سلامت باشی و کنار خانواده ات خوش باشی و سالها و سالها دوست باشیم و با طبع طنزت هر بار سر به سرم بگذاری و کلی بخندم و کیف کنم و توی پیری هم کنار هم بشینیم و درباره بچه هامون و عروس و داماد و نوه ها حرف بزنیم و اگه هنوز من عاشق بودم و چیزی به اسم عشق برام معنا داشت بازم برات از عشق بگم و تو بخندی و گوش بدی و آخرش بگی: من نمی فهمم! من درکی از عشق ندارم! بعد من برات شعر بخونم: 

عاشقی پیداست از نظر بازی دل

 نیست بیماری چو بیماری دل

علت عاشق ز علتها جداست

 عشق ٬اسطرلاب اسرار خداست

عشق آن باشد که حیرانت کند

 بی نیاز از کفر و ایمانت کند

 

سری تکان بدهی و بگویی به به! ولی بازم من نمی فهمم! منم می خندم و می گویم: همون بهتر که نمی فهمی! جونت راحته! یه چایی بخوریم؟ 

با هم چایی می خوریم و چشم می دوزیم به برگهای درخت که زرد شده اند و باد پاییزی دارد تکانشان می دهد تا آماده شوند برای ریختن...

  • ۰۰/۰۷/۱۷
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی