چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

بدبختی اینجاست که آدم به همه چیز عادت می کند! و بعد تغییر دادن این عادت ها سخت است. 

مثلا فرض کن یک روزی یک دوست پیدا کنی. وارد زندگی ات بشود. هی حرف بزنید. هی آشنا بشوید. هی به هم انس بگیرید. اولش مثلا دیر به دیر حرف بزنید. هر چند ماه یکبار. یا هر چند هفته یکبار. گاهی احوال پرسی و گپی کوتاه. بعد کم کم هی نزدیک تر بشوید و بخواهید بیشتر با هم درد و دل کنید. هی بیشتر از زندگی خودتان بگویید. هی بیشتر از اخلاقیات و افکار خودتون بگویید. بعد هی فکر کنید چقدر حرف همدیگر را می فهمید. چقدر نطراتتان به هم نزدیک است. بعد هی شوخی و بگو بخند. بعد هی لذت ببرید از حضور همدیگر. هی صمیمی تر شدن. هی انس گرفتن بیشتر. بعد جوری بشود که دیگر هر دو سه روز یکبار حتما تلفنی حرف بزنید. هی هر روز و هر شب چت کنید. هی از ریز زندگی برای همدیگر بگویید. هی هر لحظه گزارش بدهید. بعد کم کم این ارتباط و حضور شکل اعتیاد و وابستگی پیدا می کند...

اگه دو روز بی خبر باشی و نشود باهاش حرف بزنی خماری... انگار یک چیز مهمی توی زندگی ات گم کرده ای...و خدا نکند که این ارتباط قوی تر بشود و احساسات قاتی بشود و حس کنی عاشقش شده ای! 

خلاصه زندگی ات به فنا می رود! یک روزی اینقدر این احساسات و اعتیاد به حضورش کلافه کننده می شود که تصمیم می گیرید فاصله بگیرید. دور شوید. دیگر مثل قبل نباشید. و زندگی اصلا دکمه برگشت ندارد و مثلا نمی شود هیچ جوره شکل رابطه را برگردانی به چند سال پیش. به آن وقتی که تازه پیدا کرده بودیش! 

هر روز جای خالی اش عذابت می دهد. هر روز کم می آوری! هر شب کلافه می شوی. خاطراتش مدام در ذهنت تکرار می شود. هی فکر می کنی چرا اینجوری شد؟ هی کلنجار می روی. و می دانی همیشه قسمتی از وجود تو خواهد بود. حتی اگر دیگر نبینی اش، حتی اگر دیگر باهاش حرف نزنی، حتی اگر دیگر صدایش را نشنوی. 

و اینجاست که بعد از عمری تجربه می فهمی نباید به حضور دیگران وابسته بشوی. نباید با هیچ کس قاتی بشوی. نباید به کسی دل ببندی. نباید زیاد با کسی حرف بزنی. باید سعی کنی بیشتر از تنهایی خودت لذت ببری. با همه آدمها فاصله ات را رعایت کنی. 

باید برای خودم جزیره ای بسازم. جزیره ای زیبا و دوست داشتنی و آرام. جزیره ای که فقط خودم سلطانش باشم و هیچ انسان دیگری در آن نباشد. جزیره ای دنج که در آن قدم بزنم و به صدای پرندگان گوش بدهم و از وزش باد لذت ببرم و چشم بدوزم به دریای بی کران...

سعی می کنم آرام و ساکت باشم و دیگر مصدع اوقات شریف دوستان نشوم. 

دیشب فیلم آلمانی i am your man را دیدم... جالب بود... البته آخرش به نظرم خیلی یهویی و مبهم تموم شد.   

  • ۰۰/۰۹/۰۷
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی