چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
  • ۰
  • ۰

آذم ها خیلی شکننده هستند. امروز دوباره این مفهوم یادم آمد. اینکه چقدر آدم ها می توانند با یک حرف یا رفتار حالشان عوض شود. چقدر می توانند خوشحال شوند یا ناراحت شوند. و اینکع چقدر آدم ها می توانند پناه باشند برای همدیگر و گاه چقدر دریغ می کنیم. 

چند روز پیش شنیدم که مرد جوانی در شرایط سختی قرار گرفته بوده و به خاطر حرفهای یک آدم بی شعور آنقدر به هم ریخته که از آستانه تحملش خارج شده و خودکشی کرده. اون روز به همین مسئله فکر کردم که آدم ها نمی دونند چند کلمه حرف چقدر ممکنه یک نفر را نابود کنه. کاش بیشتر مواظب حرف ها و رفتارهامون باشیم.

امروز برعکس دیدم یک همدلی کوچولو چقدر ممکنه یک نفر را خوشحال کنه و حالش را بهتر کنه. دیروز شنیدیم پدر خانم خ به رحمت خدا رفتند. مدتی بود در جریان بیماری سرطان پدرش و مشکلاتشون بودیم. همسرم گفت میرم مسجد مراسم ختم. من نتونستم برم ولی پیام تسلیت گذاشتم برای خانم خ. همسرم رفته بود توی قسمت مردانه و هیچ آشنایی ندیده بود و خانم خ را هم ندیده بود و بعد من برای خانم خ دوباره پیام گذاشتم. ظاهرا دوستان دیگه به خانم خ گفته بودند که آقای فلانی اومده بوده مراسم. بعد خانم خ زنگ زده بوده و کلی تشکر از همسرم.

امروز هم با صدای خیلی گرفته برای خودم ویس گذاشته بود و کلی تشکر. با صدای گرفته و لرزانش بهم گفت شما و همسرتون خیلی مهربون هستید و همسرتون همیشه واقعا برام مثل یه برادر بزرگتر بوده و دیروز وقتی شنیدم وسط همه کار و گرفتاری هاشون اومدند مراسم خیلی خیلی خوشحال شدم و خیلی لطف کردید و .....

و من باز یاد این افتادم که آدم ها وسط این زندگی کوفتی گاهی چقدر احتیاج دارند به همین محبت ها و توجه ها و همدلی های کوچک....

خیلی وقتها سعی کردم پناه باشم برای خستگی های آدم ها... خیلی وقتها فهمیدم کجا آدم ها کم آوردند... خیلی وقتها صدای بغض گرفته ی آدم ها را که شنیدم فهمیدم موقع همدلی و حمایت است... خیلی وقتها تا متوجه شدم کسی تنها و رونده مونده شده سعی کردم حتی با کمی توجه و حرفهای قشنگ هم شده حالش را بهتر کنم... ولی متاسفانه خیلی وقتها همین آدم های آسیب دیده متوجه نشدند... و بعد حتی بهم آسیب زدند... جوری که گاهی پشیمونم کردند از مهربونی کردن...

چند روز پیش یه فیلمی دیدم که باعث شد فکر کنم دقیقا با آدم ها مثل خودشون باید رفتار کرد. مثل خودشون باید بازی کرد. باید مثل خودشون باشی تا متوجه بشن چه جوری هستند... یا باید توی همون شرایط قرارشون بدی تا بفهمند چه مزه ای داره....چون آدم ها تا موقعی که شرایط برای خودشون خوبه متوجه نمیشن دارند با بقیه چه رفتاری می کنند. آسیب می زنند، اذیت می کنند، با زبان و رفتارشون دیگران را آزار میدن، و فکر می کنند خیلی کارشون درسته! و باید یه موقع یه نفر قدرت داشته باشه و دقیقا بدونه باید چیکار کنه تا توی همون شرایط قرارشون بده... تا بچشند مزه ی همون رفتارها و حرفها را....

دنیا هم اصولا جوری هست قوانینش که خواهی نخواهی آدم ها می چشند زهر اون تلخی هایی که به جون دیگران ریختند... دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره...

دنیا همیشه به همه ی ما آدم ها میگه: بچرخ تا بچرخیم! 

ما می چرخیم و در نشیب و فراز زندگی در موقعیت های مختلف قرار می گیریم... و هنر آدم بودن و انسان بودن اینه که بتونی توی هر شرایطی درست رفتار کنی. به خودت مسلط باشی. 

  • ۰۰/۰۹/۱۵
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی