چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
  • ۰
  • ۰

توی مطالب روانشناسی میگن که بدترین چیز بلاتکلیفی هست. اینکه ندونی باید برای مسئله ای بجنگی یا نه. و اینکه باید تکلیف خودت را مشخص کنی و اون رنج و مشکل را در دو دسته قرار بدی. یا بپذیری و بدونی این رنج همینجوری هست و نمیشه تغییرش بدی. یا بدونی میشه براش بجنگی و تلاش کنی و هر چند اندوهگین هستی ولی براش تلاش کنی. 

ولی یه سری از رنج ها هست که هرچقدر هم سرپوش روش بگذاری و بپذیری و پنهان کنی و بی خیال بشی بازم یک جایی سر باز می کنه و بهت دهن کجی می کنه و حالت را می گیره...

دیروز فیلم قدرت سگ را دیدم. جالب بود. خیلی نکات ظریف داشت. خیلی از مسائل ظریف روانشناسی و شخصیتی که توش پنهان بود. همون عقده ها و دردها و رنج های سرکوب شده... همون بلاتکلیفی ها... همون نپذیرفته شدن ها... همون انکار کردن ها... همون دردهایی که بالاخره یه روز باعث میشه از پا بیفتی... همون دردها و رنج ها که باعث میشه گاهی شکل هیولا بشی و به دیگران آسیب بزنی...

فطرت همه ی آدمها پاک و سالم و خالصه.... ولی این درد و رنج ها و آسیب هاست که گاهی حسابی این فطرت را آلوده می کنه و باعث میشه ظاهر زشتی از آدمها ببینیم. ظاهر زشت و زمخت و پلیدی که گاهی از عمد می کشیم روی وجودمون... مثل شخصیت فیل توی این فیلم که از عمد ظاهر خودش را زشت و زمخت و کثیف و خشن نگه می داشت... و آخر فیلم به چه رهایی و پاکی و زیبایی ای رسیده بود در بستر مرگ! زیبا و پاک و خوشبو و رها از هرگونه قید و بندی....

کاش آدم ها هم درد و رنج های خودشون رو خوب بشناسند و هم درد و رنج های دیگران را تا جایی که میشه درک کنند. کاش تلاش کنیم اگه مرهم نیستیم حداقل زخم نباشیم. 

من برای مسئله ای دارم فکر می کنم که مشکل را توی دسته بندی و جای مشخصی قرار بدم. می دونم دیگه نباید براش بجنگم و درست نمیشه. همینجوری باید بپذیرمش ولی موقعیت جوری هست که فعلا نمیشه و نباید کامل هم رهاش کنم. و همین کمی مسئله را مشکل می کنه. یعنی باید باشم ولی خیلی دقیق و ظریف و با حوصله و صبوری رفتار کنم تا کم کم شرایط عوض بشه و بعد شاید مسئله توی دسته ی دیگری قرار بگیره یا کلا تموم بشه. 

گل یخ توی زمستان هم دوام میاره؟! گاهی هوا سرده... برف اومده... روی گلها هم برف نشسته... ولی باید تحمل کرد و دوام آورد... شاید بهار بشه... شاید دوباره روزگار تغییر کنه... چه کسی می دونه دنیا چه بازی ها داره؟ چه کسی می دونه رقیب توی دستش چه برگه هایی داره؟ 

پس فعلا این رنج را می پذیریم... همینجوری نگاهش می کنیم و مدارا می کنیم تا زمان بگذره... فعلا هم قرار نیست تلاشی بکنیم. 

گل یخ مدتی همنجوری راکد زیر برف ها باقی می مونه... 

برف می بارد پشت پنجره

نگاه تو

دنبال سفیدی برف هاست

نگاه من این سوی پنجره در نور و آفتاب...

دمای دل تو چند درجه زیر صفر است؟

افق دل من آفتابی است...

نور می پاشد بر کلماتم...

و نگاه تو دنبال نور آفتاب است در آرامش پس از طوفان

طلوع خواهد کرد

گل و نور و عشق...

در صبح روز بهار...

  • ۰۰/۰۹/۱۸
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی