چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

امروز سه شنبه 7 دی است. همچنان دارم کتاب چشم گربه را می خوانم. 100 صفحه اش را خواندم تا حالا که حدود 9 صبح است. خیلی جذبم نکرده ولی می خوام بخوانم و تمامش کنم. 

این چند فصلی که خواندم همه اش خاطرات الین است از کودکی اش. خیلی توصیف می کند. پدر و مادر و برادرش را با دقت توصیف می کند. پدرش جانورشناس و حشره شناس است و استاد دانشگاه. برای تحقیقاتش همش وسط جنگا هاست. خانوادگی بیشتر در سفر هستند. بعضی از ماه ها به خصوص در زمستان به شهر می روند. چند ماه که در شهر هستند الین به مدرسه می رود و با دو تا دختر دوست می شود. کارول و گریس. توی چند فصل هم کارول و گریس و خانه و خانواده ی آنها را توصیف می کند. اینکه مثلا مادر گریس که به او خانم اسمیت می گویند مشکل قلبی دارد. کلی وقت ظاهر و رفتار او را توصیف می کند. یا ظاهر خانه و اثاث آنها را. من حوصله ی اینهمه توصیف خواندن ندارم. توی نوشتن های خودم هم حوصله ندارم اینقدر توصیف کنم. تا اینجای کتاب اتفاق خاصی نیفتاده و حتی دیالوگ وجود ندارد. همش توصیف است و تعریف مسائل روزمره. بازی های بچگانه و علاقه مندی هایشان. و حالا تازه الین با کردلیا آشنا شده. دوستی که انگار برایش مهم تر می شود و هنوز در پیری به ان فکر می کند. کردلیا دو تا خواهر به نام های پردیتا و میراندا دارد. پردی و میری صدایشان می زنند. وضع مالی خانواده کردلیا بهتر است و مدرن تر زندگی می کنند. لاغر و قد بلند است و ظاهرا بیشتر تاثیر گذاشته روی الین. باید بقیه اش را بخوانم ببینم چطور پیش می رود. 

این صد صفحه بیشتر خاطرات دوران کودکی الین است و توصیف جنگل و خانه و خانواده و دوست هایش. 

آهان و یک نکته مهم درباره اسم کتاب! در جایی الین می گوید که با تیله ها بازی می کنند. تیله ها شکل ها و رنگ ها و اسم های مختلف دارند. به بعضی از آنها می گوید چشم گربه. و این چشم گربه ها را بیشتر دوست دارد. پس اسم کتاب از همین ها گرفته شده. تیله هایی که به آنها چشم گربه گفته می شده. حالا باید ببینیم چرا اینقدر برایش مهم بوده! نمی دانم در ادامه کتاب هم دیگر حرفی از آن می شود یا نه. 

دیشب کتاب خواندم. کمی هم ورزش کردم. خیلی هم راحت تر شده ام که دیگر فکرم درگیر گروه و دوستان و این و اون نیست. دیگه قصدم اینه که تا میشه از خودم و خاطرات ام و زندگیم برای کسی نگم. کم کم فاصله می گیریم و دور میشیم و تموم میشه. مثل ده سال پیش. والسلام. 

  • ۰۰/۱۰/۰۷
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی