چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

امروز پنج شنبه 9 دی ماه است. روز آخر سال 2021. 

هوا این دو سه روز سرد و آلوده است. دیروز عصر با ریحانه رفتم پیاده روی. غروب که اومدم خونه انگار خسته و گیج و ویج شده بودم. تا آخر شب سرم درد می کرد. نمی دونم مال آلودگی هوا بود یا چیز دیگه. 

ز شروع کرده دوباره پست می گذاره . البته دیگه مثل قبل نیست. فقط عکس طبیعت می گذاره و بدون یادداشت. فقط یه شعر نوشته بود. که عشرت امروز را دریاب که معلوم نیست فردایی باشه! عکس های سعادت آباد را گذاشته بود. جالب بود خیلی ها نمی دونستند اومده ایران و رفته... کلا بازی روزگار جالبه... خیلی همه چی بالا پایین میره و تغییر می کنه... به قول یه نفر میز عوض میشه! بازی عوض میشه! 

ز شاد نیست عمیق. چشمهاش برق گذشته رو نداره. کلا خیلی تغییر کرده. اندوه عمیقی توی وجودش می بینم. دیشب هم دلم گرفت برای درک این همه اندوه. انگار دلم می خواست گریه کنم. دلم می خواست میشد ز رو بغل کنم و فقط نگاهش کنم. حتی خنده هاش هم دیگه مثل قبل نیست. توی عکسهایی که برام فرستاده بود هم چشمهاش غم داشت. حتی توی یکی ظاهرا داشت می خندید ولی بازم چشمهاش غم داشت. دیگه چشمهاش برق شادی و خنده نداره. ولی خب کاری نمیشه کرد و باید بگذاریم زمان بگذره.

برای الینور هم ناراحتم. غم و غصه و تنهایی اونم درک می کنم ولی به خودم قول دادم دیگه دلم براش نسوزه... دیگه نمی خوام چیزی بگم. 

با زورو دیشب حرف زدم. عکس دوستان قدیمی رو از گروه بغلی فرستاد. هیچ کدوم عوض نشده بودند. مثل همون بیست سال پیش بودند. فقط الان بچه های بزرگ داشتند. برای اونا هم ذوق کردم. دلم سوخت. دلم سوخت برای دوستی هایی که از بین رفت و به غرض آلوده شد. فقط جالبی قضیه این بود که گفت خورشید و اون دوست امریکایی قهر نکدند و هنوز دارند با هم حرف می زنند. خوشحال شدم و گفتم آفرین بهشون که دوستی شون رو سر هیچ و پوچ از بین نبردند. فقط الینور خنگه... فقط اون فکر کرد باید دوستی ها را نابود کنه... فکر کرد داره هنر می کنه و حالا بهش مدال افتخار میدن.  

منم دیگه غلط بکنم با کسی از دوستی و خاطرات بگم. دیگه غلط بکنم چیزی بگم که کسی بخواد بگه آویزون خاطرات من شدی و من یادم نیست این چیزا را!

منم دیگه هیچی یادم نیست!  منم دیگه نه کاپشن سبز یادمه و نه امتحان بیوشیمی و نه نیمکت های جلوی دانشکده و نه نوشته هایی که توی کلاس می خوندم و نه هدیه هایی که رد و بدل شده و نه هیچی دیگه....

فردا هم سال نو میشه و من هیچی یادم نیست! به درک که وارد سال نو میلادی میشن. 

برم برسم به ورزش و امورات زندگی... کلی کار دارم... 

خدایا شکرت واسه ی همه نعمت ها... مرسی برای سلامتی... مرسی برای آرامش خونه... مرسی برای روح بزرگی که بهم دادی... مرسی که یادم دادی نباید دل به هیچی ببندم. 

  • ۰۰/۱۰/۰۹
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی