چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

امروز شنبه 11 دی ماه و اول ژانویه 2022 است.

سال جدید میلادی هم از راه رسید. چی بگم که دیشب و امروز در چه احوالی گذشت؟ دیشب توی گروه دوستان مسائلم رو گفتم و درد و دل کردم. مثل همیشه سه چهارتایی اومدند برای دلداری دادن و شوخی کردن و خندیدن... گروه حمایتی من... گروهی که حضور منو می خوان... دوستهای قدیمی...الینور هم احساس خطر کرده بود و اومد به حرف زدن و شوخی کردن و دلداری دادن. مطمئن شدم می خواد من باشم و حرف بزنم و غصه نخورم و ساکت نشم. قبلش براشون دو سه تا از مطلب های قدیمی وبلاگم را گذاشتم... از دی ماه 9 سال پیش براشون گفتم... از خاطرات یک رفیق عزیز قدیمی گفتم... و اینکه توی شرایط سخت همین نوشته های خودم و همون کامنتهای قدیمی رفیق هام بهم حس و انرژی خوب میده... همون رفیق عزیزی که مرد ولی همیشه یادش با منه... همیشه انگار حمایتم می کنه و حضورش نزدیکه و چقدر دلم براش تنگ میشه. 

"وقتی آدم دل گرم باشه سرمای زمستون خیلی بهش می چسبه . پر انرژی و شاد میدوه و فریاد میزنه . گوله گوله برف مشت می کنه و سر و گردن دوست را سفید می کنه ، جیغ میزنه و فرار می کنه تا از تیر رس دوست دور باشه اما ته دلش می خواد برف اون هم به سر و گردنش بشینه . دل گرم که باشی زمستون زیباست و لذت بخش ... "

این دو تا خط نوشته خیلی دلم رو گرم کرد... چقدر هم خوانی داشت با عکس های برفی و زمستانی که الینور فرستاده بود. برای همین دلم خواست حضور داشته باشم و این روز و شب اخر سال و اول سال را بهشون انرژی بدم. حتی اگه ناراحت بشند به خاطر مشکلات من. ولی کلی هم گفتیم و خندیدیم.می خواستم حضور داشته باشم و گلوله های برف را بزنم به سر و صورت و گردن دوست... می خواستم دل گرم باشه... تنها نباشه...

داشت اتاقش و آفیس رو مرتب می کرد. گفت فردا یکی دونفر مهمون دارم. با وسواس زیادی که داشت خیلی طول کشید مرتب کردن آفیس و خونه. حدود ظهر ما می شد نصف شب اونا و لحظه شروع سال نو. می دونستم می خواد کنار ما باشه... اومد شروع کرد به حرف زدن... پابه پا کردم و شوخی کردم تا گفت سال نو شروع شد و دارند آتش بازی می کنند. اولین نفری بودم که بهش گفتم مبارک باشه. سال نو شروع شد با ریخت و پاش خونه ات. سر به سرش گذاشتم و گفتم تا اخر سال خونه ات درهم برهمه... گفتم فال گرفتم برات! حس خوبی بود که مثل دو سه سال اخیر امسال را هم لحظه سال نو را در گفتگو با من شروع کرد حتی توی گروه! انگار که پشت یه پرده حریر... پرده ی حریر ظریف و زیبا و لطیفی که آویزون شده بین ما... بین دوستی ما... تا فاصله ایجاد کنه... پرده هست ولی لطیف است از جنس خیال... پرده را کنار نمی زنیم ولی به تماشا نشسته ایم... هستیم ولی در پرده... 

رفت که کارها را سر و سامان بدهد و بعد حدود یک ساعت بعد دوباره برگشت و دوباره شوخی با دوستان... دوباره شوخی کردیم... یکی از بچه ها کتابی را خوانده بود و به من گفت حتما اینو بخون خوشت میاد. زوربای یونانی را می گفت. همانی که چند سال پیش همان رفیق از دست رفته اولین بار بهم گفت. انگار این دوست هم یاد من و همین ارتباطات و رفقایم افتاده بود. گفتم باشه حتما می خونم زوربای یونانی را... تا حالا قسمت نشده یا همت نکردم. ولی باید یا از کتابخونه امانت بگیرم یا بخرمش در اولین فرصت.

اخه دیشب یاد خاطرات دور هم افتاده بودم... یاد کلاس تفسیر قرآن و خواب مربی و تفسیر آیه ی مربوط به گلستان شدن آتش بر ابراهیم... که آتش سرد و امن و امان و سلامت شد...

خلاصه ما بین همین عشق و دوستی و عرفان بازی داریم بال بال می زنیم همش... معلوم هم نیست آخرش چی میشه...

اخرش هم نمی دونم باید ناز بکنم؟ ناز بخرم؟ قربون برم؟ نرم؟ هاها... امروز اجازه گرفتم و قربون یه گربه ملوس رفتم...  

یه ضرب المثل انگلیسی هم دیشب نقل شد که ما اولین گاوبازی مون نیست! 

مثل دوری هم حافظه مون کوتاه مدت شده و هی همه چی یادمون میره! هاها... دوری دوست نمو ماهی.... 

کم کم هم داریم نزدیک میشیم به فصل خریدن لاله ها... یاداوری کردم امروز و گفت اره اتفاقا حواسم هست... 

زنده باد لاله های دم عید... زنده باد دوستی و رفاقت...زنده باد عشق... زنده باد...

  • ۰۰/۱۰/۱۱
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی