چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

این مطلب را چند سال پیش جایی نوشته بودم... جایی برای دل خودم نوشته بودم و منتشر نکرده بودم...دقیقا در 25 مهر سال 1394... یعنی بیش از شش سال پیش... اسمش را هم گذاشته بودم:"این پاییز خیال انگیز" ... دو روز پیش دنبال مطلبی می گشتم و اتفاقی این را خواندم... برایم جالب بود. گفتم بگذارمش اینجا بماند... 

"این دلتنگی دارد مرا می کشد ... این پاییز خیال انگیز ... این بوی باران ... این هوای ابری ... این درختها و بوته هایی که دارند رنگ خزان می گیرند ... این سرمای مطبوع ... همه و همه مرا می برند به دنیای خیال ... به رویا ... به حس عجیبی که ذره ذره دارد روحم را می فرساید .... بغض گلویم را می گیرد ... اشک در چشمهایم ... به که بگویم؟؟؟ چه بگویم ؟؟؟ آیا می شود فرار کرد ؟؟؟ آیا می شود گم و گور شد؟؟؟

می شود پناه برد به یک پارک خلوت خزان زده ... می شود نشست حرف زد با یک دوستی که نه عشق سرش می شود و نه احساس ! می شود حرفهای خیلی الکی پرت و پلا زد ... حرفهای خاله زنکی پیش پا افتاده ... حرف چشم و هم چشمی های زنانه ... نقل فلانی را گفتن که مدام وسایل خانه اش را عوض می کند ... که خانه اش همچون کاخ است ... که فلانی خانه ندارد ... که فلانی خوب زندگی نمی کند ... که فلانی عرضه ی بچه داری ندارد ... که فلانی .... هی حرفهای الکی زدن ....... زنهای چادری هی از این روضه دربیایند و به یک روضه ی دیگر بروند ... صبح تا ظهر هم توی محل روضه خوانی باشد .... ولی من و دوست دیوانه ام بنشینیم توی پارک و حرفهای صدتا یه غاز بزنیم تا ظهر شود !!!! برایش از دلتنگی هایم نگویم ... برایش از عشق نگویم ... برایش از بی تابی نگویم ... برایش نگویم که چند تا کتاب روی میزم است ولی حوصله ی خواندنشان را نداشته ام ... نگویم که پنج شنبه جمعه ، دوتا فیلم امریکایی دیدم .... برایش نگویم که توی فیس بوک آنلاین می شوم و با دو سه تا دوست قدیمی احوالپرسی می کنم و برای یکی شان می نویسم : " کاش هنوزم هم اتاقی توی خوابگاه بودیم تا بازم برات درد و دل کنم ... بگم که چقدر دلم تنگه ..... "  و برای یکی دیگرشان بنویسم : " گاهی دل آدم بدجور تنگ میشه ... برای کی ؟؟؟؟ شاید برای یه نفر که خیلی دوره ... برای یه نفر که نباید مزاحمش بشه ... برای یه نفر که نمی دونه چی باید بهش بگه ... " این دو تا جواب ندهند .... ولی با یکی دیگر چند کلمه ای حرف بزنم و بگویم  : " دلم برات تنگ شده بود ... " جواب بدهد : " منم دلم تنگ میشه ... وبلاگت رو نخونم یه جور دلم تنگ میشه ، بخونم هم یه جور دیگه دلم تنگ میشه ..."

تعجب کنم و بنویسم : چرا ؟؟؟ جواب بدهد : وقتی می خونمت یاد قدیما می افتم ... دلم برای همه چی تنگ میشه ... قبل از اینکه تو رو پیدا کنم و وبلاگت رو بخونم همه چی رو فراموش کرده بودم ... گذشته رو فراموش کرده بودم ... ولی حالا ....

دلم یکجور عجیبی بگیرد ... و بفهمم چه سخت است اینجور موقعیتها .... چه سخت است اینجور بودن و نبودن ... و بفهمم خیلی فرق دارد دوستی دوستانی که از نزدیک می شناختیشان و نشست و برخاست داشته ای با دوستان مجازی که فقط خوانده ای شان ...  

من هیچوقت نتوانستم جنس دوست داشتنم را برای کسی درست و کامل و شفاف توضیح بدهم ... شاید خیلی تلاش کردم ولی کسی نفهمید ... هیچ کس نفهمید ..."

  • ۰۰/۱۰/۱۳
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی