چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

امروز دوشنبه 20 دی بود.

دیروز صبح با وینگولی تلفنی حرف زدم. کمی گفتیم و خندیدیم و ازش انرژی خوب گرفتم و حالم بهتر شد. همون صبح هم برام پیامک اومد برای اینکه برم دوز سوم واکس کرونا را بزنم. اماده شدم و همون قبل از ظهر رفتم واکسن زدم. همون سینوفارم را زدم که زیاد عوارضی نداشته باشه. خداراشکر هم مشکلی نداشتم و فقط کمی جای واکسن درد می کرد دیروز تا حالا. 

وینگولی دیروز گفت تو که خداراشکر مشکل خاصی نداری و الکی برای خودت دردسر درست نکن و توی روابط پیچیده نیفت. گفت دیوونه بازی در نیار! گفتم اره درست میگی. من این دیوونه بازی ها را زیاد تجربه کردم و دیگه توان و کشش تکرار کردن شون را ندارم.

واقعا دیگه توان ندارم بخوام خودم را درگیر مشکلات دیگران بکنم. توان ندارم بخوام سنگ صبور کسی باشم. توان ندارم بخوام با آدمهای جدید رابطه بسازم. 

این وبلاگ را می نویسم که آرامش بگیرم و نخوام زیاد برای کسی حرف بزنم. اینجا را می نویسم که بعد از چند سال ردپای خودم را ببینم. همین چند روز بارها نوشته های چند سال پیش خودم را خوندم و به این نتیجه رسیدم که همه چی به مرور زمان تغییر می کنه. نباید غصه چیزی را خورد. بالاخره گذر زمان کار خودش را می کنه. هر چند سالی توی یه شرایطی هستیم. چیزی که الان داره خیلی ما را رنج میده ممکنه چند سال دیگه خیلی خنده دار باشه. ممکنه دیگه اصلا برامون مهم نباشه. یا فقط یه خاطره شده باشه. درک همین چیزا آرومم می کنه. مطمئنم می کنه که الان هم شرایط زیاد بد نیست و این نیز بگذرد...

گاهی دلم می خواد کاش می شد ساکت بشم. با همین چند تا دوستی که توی گروه هستند هم حرف نزنم. ولی متاسفانه انگار عادت کردم و راهی به جایی ندارم و دوباره میریم حرف می زنیم و گاهی سوتفاهم میشه.شایدم باید سخت نگیرم و فقط در حد یه تفریح و گذران وقت بهش نگاه کنم. 

کتاب چشم گربه را تیکه تیکه خوندم. حوصله ام را سر می برد. شاید فردا برم بدم به کتابخونه. دو سه تا کتاب دیگه بهم معرفی شده. شاید اونا جذاب تر باشند و بتونم با علاقه و لذت بیشتری بخونم. 

این روزها فقط به کارهای خونه می رسم. کمی پیاده روی و ورزش توی برنامه هر روزم هست. گاهی وبلاگ می نویسم. گاهی توی گروه با دوستام حرف می زنم. ولی باید سعی کنم کتابهای خوب که با سلیقه ام جور هست بگیرم و بیشتر کتاب بخونم. ذهنم را آزاد کنم از گروه دوستان و حرفهای صد تا یه غاز! هرچند گاهی از همون حرفها هم چیزایی یاد می گیرم یا بهم لذت و خوشی میده.

دیروز به وینگولی گفتم توی وبلاگم چرت و پرت می نوشتم قبلا! خندید و گفت یه حرف درست زده باشی همینه! البته کنایه می زد. چون به عاشقانه هایی که برایش نوشته بودم گفته بودم چرت و پرت!

خلاصه زندگی می گذره و خیلی چیزها تکرار میشه و خیلی چیزها تغییر می کنه. نباید سخت گرفت. همه ی آدمها هم این مشکلات را دارند کم و بیش. هر کسی یه مدلی و یه جوری و با یه مشکلاتی دست و پنجه نرم می کنه.

وینگولی بعد از 18 سال طلاق گرفت همین چند ماه پیش. یکی دیگه از دوستام هم شنیدم داره طلاق می گیره همین روزها با داشتن سه تا بچه. گلی جان صبور ما که 20 ساله تحمل کرده سختی های زندگی را.... امیدوارم بتونه راحت جدا بشه و برای خودش و بچه هاش زندگی جدید و بهتر بسازه.

  • ۰۰/۱۰/۲۰
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی