چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
  • ۰
  • ۰

این دو سه روز همسرم سرما خورده است. علام عطسه و آبریزش داشته. نگران بودیم که اومیکرون نباشد. سویه جدید کرونا. هی سوپ پخته ام و دمنوش درست کرده ام و مراقبت از همه ی اعضای خانواده. 

گاهی خسته و کلافه می شوم از این زندگی. گاهی هم پر از شور زندگی می شوم. دیروز عصر رفتم پیاده روی و کلی خرید کردم. در ضمن دیروز برای ناهار خیلی اتفاقی قسمت شد که ریحانه و بچه هایش آمدند اینجا. همسر  و پسرم نبودند و به ریحانه گفتم بیا و با اصرار نگهش داشتم برای ناهار. 

زندگی را دوست دارم. از لحظه هایم لذت می برم. ولی گاهی هم حرص می خورم و بد اخلاق می شوم و به زمین و زمان فحش می دهم. 

کتاب زوربای یونانی را دارم می خونم و از بس به زنان توهین کرده حرص می خورم. به دوستانم گفتم خوبه من یه کتاب بنویسم و سرتاسر کتاب را به مردان فحش بدهم و تحقیرشان کنم و بگویم موجودات به درد نخوری هستند که از حیوانات پست تر هستند و همه اش فقط دنبال غریزه شان هستند. بچه ها کلی خندیدند و سوژه دادند که چه بنویسم. یکی شان گفت مردها را باید همه شان را ریخت توی دریا. گفتم آره که نهنگ ها بخوردنشان و ما راحت بشویم. 

همین یک ساعت پیش کلی وقت توی آشپزخانه بودم و مشغول شستن و تمیز کردن و سر و سامان دادن زندگی. بعدش هم جاروبرقی کشیدم و گردگیری کردم. بعدش آمدم عود روشن کردم و یک لیوان قهوه و یک شکلات تلخ برای خودم روی میز گذاشتم و با لذت خوردم.

هر روز پیاده روی می روم و یکی از نقدترین لذت های زندگی من است. موسیقی گوش کردن و راه رفتن و نگاه کردن به آسمان و ابرها و درختان زمستانی. حتی گاهی نگاه کردن به مردمان کوچه و خیابان. پیرمردهایی که آهسته آهسته راه می روند و بعد دو سه نفری روی نیمتکتهای آفتاب گیر پارک می نشینند و با هم حرف می زنند. امروز دو تا جوان را دیدم که توی پارک یک قلیان خیلی بزرگ و بامزه اورده بودند. چنین قلیانی ندیده بودم تا حالا. دو متر ارتفاع داشت انگار! روی میزی توی پارک گذاشته بودند و داشتند قلیان می کشیدند. اگر می شد عکس می گرفتم از قلیان. ولی فقط نگاه کردم و توی دلم گفتم عجب! ببین هر دسته از مردم دلشان به یک چیزی خوش است!

من هم باید دلخوش باشم. من هم باید حالم خوب باشد و لذت ببرم و دلشاد باشم. باید زندگی را در مشت هایم فشار بدهم و چیزی را برای مرگ باقی نگذارم. 

زنده باد خودم... زنده باد حال خوشم... 

کنجد و سیاهدانه خریده ام که پودر کنم و به عسل بزنم. معجون قوی درست کنم برای سلامتی و لاغر شدن و اینا...

بروم غرق شوم در همین زندگی روزانه دلچسب دوست داشتنی... 

فقط خودم را دوست دارم... خود قشنگم را ! هاها...

  • ۰۰/۱۰/۲۳
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی