چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
  • ۰
  • ۰

امروز چهارشنبه 29 دی 1400 است

دو روز بسیار سخت و بدی را پشت سر گذاشته ام و کلی استرس کشیده ام و اعصابم به فنا رفته است. سه روز پیش الینور توی گروه گفت دلیل دلخوری ات چیه؟ من نمی خواستم توی گروه بگم و فکر کردم برایش خصوصی بنویسم. ازش پرسیدم برات خصوصی بنویسم؟ جواب نداد و دیروز صبح که بیدار شدم دیدم توی گروه کلی به بچه گفته و حرف زده و غیرمستقیم به من گوشه و کنایه زده که چرا بعضی ها معنی نه را نمی فهمند و نه شنیدن را یاد نگرفتند و اینا... من دیگه خیلی عصبانی شدم و توی گروه توضیح دادم. زدم به سیم آخر و گفتم من دیگه حوصله موش و گربه بازی کردن را ندارم و 7 ماهه دارم اذیت میشم و منو دق دادی و اینا....خلاصه دعوامون شد. همه بچه ها ساکت بودند و من و الینور چند تا کامنت طولانی گذاشتیم و جواب هم رو دادیم. ولی خیلی حرص خوردم و بعداظهر که من حرفهای نهایی را نوشتم و توضیح دادم دیگه چیزی نگفته بود و سین نکرده بود تا امروز صبح زود. همه هم سکوت کرده بودند. این دوستهای ما خیلی بی وجود و زبان بسته هستند! یکی شون عرضه نداشته این چند ماه بین ما حرفی بزند و این مشکل را حل کند.همه فقط دیروز تند تند می خوندند و حتی کسانی که ماه به ماه هم گروه رو نمی خوندند دیروز داشتند انگار فیلم اکشن رمانتیک نگاه می کردند و همه را خوندند. ولی زهی خیال باطل که یکی شون بیاید حرفی بزند و وساطت کند و بگوید حیف دوستی شماست و بیایید گذشت کنید و ....

فقط اخرشب ن دو تا کلمه گفته بود و همین باعث شده بود الینور بیاید بخندد و بعد یکی دیگر از بچه ها باهاش حرف زده بود اونم درباره دوز سوم واکسن! یکی شان جرات نداشت همدلی کند و بگوید خب سوتفاهم شده و گذشت کنید و این حرفها. بعد رفتم و با دو تا از دوستان شروع کردیم به شوخی تا کمی گروه آرام بگیرد. گفتم که اصلا حالم خوب نبوده و چند شب است خواب بر من حرام شده. الینور هم می خوند ولی مستقیم چیزی به من نمی گفت. بعد یکی از دوستان که از همه جا بی خبر بوده و خودش هم زیاد توی گروه نبوده و خودش هم زیاد رفتار نرمالی ندارد اومد گفت که به نظر من شما این مدت عادی بودید و هیچ کدوم توهین یا بی توجهی نداشتید و عادی هست آدم جواب کسی را نده یا پیام ها را بخونه ولی هیچی نگه! الینور هم خوشش اومد و گفت مرسی که نظرت رو بی طرفانه گفتی! منم به اون دوست گفتم درست میگی ولی آدم از هرکسی یه ذهنیتی داره و یه توقعی داره!

چون اینا اصلا نمی دونند رابطه من و الینور چطور بوده. اصلا درکی ازش ندارند. برای همین متوجه نمیشن اصلا که چی شده.

خلاصه بعدش با خودم فکر کردم اشکال نداره و چون چند روز دیگه تولد الینور هست یه متن می نویسم و کمی طنز می نویسم تا از دل همه بچه ها و الینور بیرون بیاد حرف های دیروز و دوستیم بهش ثابت بشه. خلاصه یه متن کمی طنز و دوستانه نوشتم و گذاشتم توی گروه. دو تا بچه ها اومدند گفتند چه عالی و کمی شوخی کردیم. بعدش چند دقیقه بعد الینور سین کرد ولی بعدش لفت داد!

فکر کنم دیگه خیلی کلافه شده بود و نمی دونست چی جواب بده به نوشته ی من! فکر کنم دیگه اعصاب نداشت یا نمی خواست چیزی بگه و چیزی بشنوه. خلاصه از گروه رفت. منم دیگه نمی دونم باید چیکار کنیم. توی گروه گفتم ای بابا چرا الینور رفت؟ من اینو نوشتم که دلخور نباشه ازم و اوضاع بهتر بشه ولی انگار بدتر شد. 

شاید یاد پارسال افتاده بود. نمی دونم... هیچی نمی دونم... ولی باید ساکت باشم و صبوری کنم. شاید برای هردومون خوب باشه کمی فاصله و سکوت و صبوری. 

خدایا بهم صبر بده! به الینور هم صبر و آرامش بده. کمک کن رد بشیم از این استرس. کمک کن من فراموش کنم اصلا این مسائل رو...

  • ۰۰/۱۰/۲۹
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی