امروز شنبه 2 بهمن 1400 بود. دیروز کتاب زوربا را خوندم و تمام شد. اوایلش اصلا خوب نبود و خیلی ضد زن بود و نگاه منفی شون به زنها خیلی آزارم داد. ولی اواخر کتاب بهتر بود و اون ابعاد انسانی تر زوربا که در لحظه بود و سعی می کرد شاد باشه و به دیگران هم شادی و رهایی بده ارزشمند بود. اون ارتباط روحی بین دوستها هم برام جالب بود که با وجود فاصله و هیچگونه وسیله ارتباطی ولی مرگ دیگری را حس می کردند.
یه مطلب هم دیروز خوندم درباره رها کردن و ریتم زندگی. ملیک نوشته بود. دختری که این ماه ها حس می کنم یه رنجی شبیه رنج منو پشت سر گذاشت. و خیلی روی خودش کار کرده و به رهایی رسیده و ریتم زندگی دستش اومده. منم باید همینکار را بکنم و کم کم ذهنم را رها کنم و متمرکز بشم روی ریتم زندگی خودم. ولی هنوز رنج دارم. هنوز خیلی پر از خشم هستم. اینکه من چقدر صادقانه و صاف و شفاف رفتار کردم و بقیه درک نکردند. چقدر غم و رنج ریخت توی وجودم اون کسی که بهش می گفتم رفیق.
ولی حالا دیگه همه چی تموم شده و باید سعی کنم بی خیال بشم و بگذرم. اونم طفلکی بود و شرایط سختی داشت و در این زمینه رشد نکرده بود. بعضی از آدمها ظاهر خیلی خوبی دارند ولی نیمه ی پنهان خیلی عمیق و رنج کشیده و آسیب پذیر و داغونی هم دارند. اون رنج ها و عقده ها که اون پشت پنهان شده و همه کس ندیده یکدفعه یه جاهایی سرریز میشه و با همون کمبودها و عقده ها آدم رو اذیت می کنند و ضربه می زنند.
من باید از اشتباهاتم درس بگیرم. دیگه نباید زیاد با کسی قاتی بشم. نباید با کسی زیاد شوخی کنم. نباید درباره زندگیم به کسی بگم. اون دوستان من هر کدام در جاهایی از زندگی کمبود داشتند. و شاید حسرت یک چیزهایی را می خوردند که برای من خیلی عادی بود. همه آدم ها رنج دارند ولی گاهی نمی تونند خوشبختی بقیه رو ببینند. و وقتی با درون خودشون جنگ دارند می خوان حال بقیه را هم بگیرند.
من باید تمرین کنم و روی خودم کار کنم تا فراموش کنم این آسیبی رو که دوستهام بهم زدند. باید وارد فاز جدید زندگی بشم. و دیگه هیچوقت به هیشکی نزدیک نشم و اعتماد نکنم.
خدایا کمکم کن که رها بشم. کمکم کن که فراموش کنم. کمکم کن که معنای تازه ای از زندگی را دریابم.
- ۰۰/۱۱/۰۲