چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
  • ۰
  • ۰

سلام الینور!

می دونی همینطور که توی ذهنم هنوز فکر می کنم میبینم شایدم این ماجراها یه حکمتی داشته. شاید به خاطر شرایط روزگار بوده. اون سال کرونا باعث شد ما اینقدر قاتی بشیم و ساعات طولانی با هم حرف بزنیم. شایدم این وسیله ای بوده برای دوام آوردن. شاید حکمت خدا بوده که اون یک سال را اینجوری طی کنیم که تو از تنهایی دق نکنی! ماه ها تو قنرطینه بودی و با هیچ بنی بشری حرف نمی زدی یا در ارتباط درست و واقعی نبودی. باور کن خرداد سال 99 خیلی داغون بودی... خیلی افسرده بودی...هر روز می گفتی خدا منو بکش! هر روز دلت می خواست بمیری و راحت بشی! هیچوقت یادم نمیره اون روز نمی دونم واخر خرداد یا اوایل تیر سال 99 بود . ماه جون سال 2020 ، بهت زنگ زدم و اینقدر صدات بغض داشت و اینقدر حالت بد بود که نگو. صد دفعه گفتی دلم می خواد بمیرم! دلم می خواد برای همیشه لالا کنم. خیلی ناراحت شدم و غصه ام شد برات. گفتم غلط می کنی! چه مرگته؟! باید امیدوار باشی به زندگی. باید به خاطر کسانی که دوستت دارند زندگی کنی... دنیا هم اخر نشده و من هواتو دارم...

از اون روز بود که شروع کردم بیشتر دل به دلت بدم. خب اگه دل سنگ و بی خیال بودم و با خودم می گفتم به من ربطی نداره و بهتره خودم را درگیر نکنم چی می شد؟

نمی دونم چی می شد ولی من دل سنگ نبودم. دل رحم بودم و دلم خواست بهت کمک کنم و هواتو داشتم باشم رد بشی از اون بحران. 

دیگه نمی دونم این یه تجربه بود یا خدا اینجوری خواست یا راهی برای دوام آوردن... سال کرونا شد سال عاشقی با تو ... اسمش را بگذار عشق سال کرونا... 

برای من هم آسان نبود، من در واقع عاشقت نبودم، ولی همراهی کردم و دل دادم به دلت... سعی کردم هیچی نگم و هیچی ننویسم که معذب نشی. سعی کردم همش به دل تو باشم. و خب کم کم خودم هم عادت کردم به حضورت... بهت وابسته شدم... بیشتر از قبل... 

دیگه این شکل رابطه و دوستی عادی نبود. درسته که هیچ حرف احساسی زده نمی شد. ولی جوری وابسته بشی که بخواهی هر روز ساعتها با کسی تلفنی حرف بزنی عادی نیست. یک روز باهات حرف نمی زدم خمار بودی... بی تابی می کردی هرچند به زبون نمی اوردی. ولی من می فهمیدم. خر که نبودم! خوابت نمی برد و کلافه بودی و می اومدی می گفتی نمی فهمم چمه و اعصابم خرده! تقصیر را مینداختی گردن درس و مشق و دانشجوها و ابر و آسمان و فلک! بهت می گفتم خب زنگ بزن ببینم چه مرگته ! بعد هرهر می خندیدم و مسائل بشریت را بررسی می کردیم و به هر مسئله الکی می خندیدیم تا حالت خوب بشه و خوابت بگیره. 

باور کن من داشتم از زندگی می افتادم. آسیب این رابطه برای من خیلی بیشتر بود. من خیلی هزینه پرداختم برای این مسئله... ولی جالب بود تو آخرش خیلی حق به جانب جوری وانمود کردی که انگار من مخل زندگی تو شده بودم! 

خرداد امسال یعنی 1400 که دخترم امتحان داشت و من داشتم باهاش حرف می زدم تو پشت تلفن داد زدی که من برای چی دارم با تو حرف می زنم؟ تو که همش داری با بچه ات حرف می زنی ! منم درس و مشق دارم! گفتم خب آره برو برس به کار و زندگی ات. 

اصلا انگار نمی فهمیدی بهترین ساعت روز منو گرفته بودی... منو از زندگی و بچه هام انداخته بودی. دیگه هوش و حواس نداشتم دارم چیکار می کنم.

این چند ماه هم توی برزخ بودیم و یکجور دیگه عذابم دادی....

ولی حالا خوب شد. رها شدیم و من دارم اینا را می نویسم که توی ذهنم تموم بشه. حالا روزها با خیال راحت به کارهام می رسم و شبها آروم می خوابم و نگران هیچی نیستم. دیگه هیچ حرف و پیام و عکس العملی از تو وجود نداره جایی. دیگه نگرانت نیستم که داری چه غلطی می کنی. حواسم جمع زندگی خودم شده. امروز بچه ها مدرسه بودند و با آرامش توی خونه چرخ زدم. جاروبرقی کشیدم. زیر گلدان ها را تمیز کردم. گردگیری کردم. چای ترش خوردم و لذت بردم از یه روز آرام توی خونه ام. در سکوت و آرامش و اینکه دیگه دلواپس هیشکی نیستم و ذهنم درگیر نیست. 

امروز هم روز مادر هست و ظهر می خوام برم خونه مامانم.

الینور خیلی متاسفم که تو سالهاست از مهر مادری محروم موندی، متاسفم که مادربزرگت رو از دست دادی چند سال پیش و چقدر افسرده بودی و چقدر من بهت کمک کردم تا حالت بهتر بشه، متاسفم که خواهر نداری، متاسفم که شریک زندگی و بچه نداری، متاسفم که دنیات خیلی سرد و تاریک هست و فقط چند تا دوست دور داری، من این چند سال هرچند دور بودم ولی انگار داشتم جای خالی همه ی نداشته هایت را برات پر می کردم. ولی دیگه انگار زیادی شد! انگار اونقدر زندگی ات پر از من شد که دیگه نتونستی تحمل کنی! که دیگه نمی شد ادامه داد. 

همچنان دوستت دارم و امیدوارم آرامش داشته باشی توی زندگی ات. منم دنبال آرامش زندگی خودم هستم.

مواظب خودت باش و روزهایت نورانی 

  • ۰۰/۱۱/۰۳
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی