صبح شنبه است. 9 بهمن 1400.
این دو روز یعنی پنج شنبه جمعه پرخوری کردم و امروز دیدم وزنم دو کیلو زیاد شده! خلاصه دو تا فحش به خودم دادم و از امروز جدی رژیم گرفتم. یعنی اگه من دو روز بی خیال بشم زحمات چند ماهم به هدر میره. اینجوری است که من باید همیشه حواسم جمع باشه و همیشه رژیم باشم و پیاده روی کنم تا حداقل ثابت بمونم روی این وزن فعلی.
دیروز جمعه فقط کمی با همسرم و دخترم رفتیم کوه. کمی پارچه هم خریدیم برای عوض کردن پارچه های صندلی های میز ناهار. البته هنوز نبردیم بدیم کارگاه. بس که این همسر بنده همت نمی کنه و برای هر کاری باید صدتا غر بزنم تا بلکه انجام بشه.
خلاصه پنج شنبه جمعه هم در همین احوالات گذشت. کتاب عامه پسند را هم خوندم و آخرهاشه... ولی خوشم نیومد... همش انگار تخیلات هست و فحش دادن و چرت و پرت. من نمی دونم این دیگه چه سبک کتابی هست و این کتاب ها برای چی معروف میشن؟! اسم کتاب یعنی چرت و پرت! خود نویسنده هم اولش کتاب رو تقدیم کرده به بد نوشتن! خلاصه خودش بهتر از همه می دونسته چرت و پرت نوشته... خوبه منم برم چرت و پرت بنویسم بلکه چاپ بشه و معروف بشم! هاها...
این چند روز خیلی جدی فکر کردم خوبه طنز بنویسم! از عاشقونه و احساسی نوشتن که به جایی نرسیدم! بلکه با طنز نوشتن به یه جایی برسم! هر چند توی این مملکت خراب شده هیچ جور نوشتنی اونم از طرف یک زن به نتیجه نمی رسه! نمی گذارند که آدم راحت و رها بنویسه... مگه اینکه دستور آشپزی بنویسی یا اینکه چطور شوهرداری کنیم و زن فرمانبر پارسای باشیم!
الان خواستم دو تا فحش به کل دنیا و کائنات بدم، ولی بعد گفتم بی خیال انرژی منفی ندم به کائنات! صبح شنبه ای اوقات کائنات تلخ نشه!
می خوام برم الان این کتاب را تموم کنم و بعدشم برم پیاده روی بسوزونم باقلواها و برنج ها و هله هوله هایی که این دو روز خوردم رو...
بعدش بازم فکر می کنم ببینم باید چیکار کنیم با کائنات محترم!
- ۰۰/۱۱/۰۹