چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
  • ۰
  • ۰

چهارشنبه 18 اسفند است. این روزها بیشتر دارم به کارهای خونه می رسم و حسابی هم خسته شدم. پیاده روی نرفتم امروز. دیگه وقت و جونش را نداشتم.

دیشب برای دوستان درباره انیمیشن روح گفتم و دوباره خودم چیزهایی یادم اومد... اونجایی که روح 22 زد به سیم آخر و غرق در تاریکی ها شد و جو از خودش گذشت و رفت توی دل اون تاریکی ها و بالاخره تونست 22 را نجات بده و راهی زندگی اش بکنه... و بعد کم کم خودش هم به زندگی برگشت...

گاهی آرامم و گاهی دلتنگ... گاهی خسته و گاهی خوشحال... ولی ته دلم پر از امید و نوره... و همین بهترین چیزه... ته دلم روشن و نورانی و درخشانه... می دونم روزهای خوب و روشن هم در راه هستند... می دونم با اومدن بهار همه چیز بهتر و بهتر میشه...

الان اتفاقی رسیدم به این رباعی از خیام:

ای کاش که جای آرمیدن بودی

یا این ره دور را رسیدن بودی

کاش از پی صد هزار سال از دل خاک

چون سبزه امید بر دمیدن بودی

دلم یکجور خاصی شد... هم لذت بردم و هم دلم آرمیدن در آغوش یار خواست... جایی دنج و آرام که سرت را بگذاری و چشمهات را ببندی و با یک نفس عمیق بوش را نفس بکشی و تمام وجودت آرام بشه... دلم رسیدن و آرمیدن خواست... دلم آرامش خواست... دلم تو را خواست...

همین.

  • ۰۰/۱۲/۱۸
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی