امروز شنبه 21 اسفند 1400 بود.
روز خوبی داشتم. الکی خوشحال و امیدوار بودم. صبح با وینگولی کمی چت کردیم و از دستش خندیدم. بعدش به بقیه ی کارهای خونه زندگی رسیدم. خونه دسته گل شد. حس عید نوروز دارم... لذت روزهای آخر اسفند... دم ظهر کمی رفتم پیاده روی و لذت بردم از هوا... لیلا هم گاهی باهام شوخی می کنه و بگو و بخند... سر به سرش می گذارم.
امروز به دوستان گفتم من تصمیم گرفتم خودم باشم و لذت ببرم از دل عاشقم... دیگه انکار نمی کنم اون حس قشنگ درونم را... خودم را همینجور دوست دارم و دمم گرم! اینجوری با خودم به صلح خیلی قشنگی رسیدم و خیلی حالم خوب شده.
برای ظهر هم کتلت خوشمزه پختم و نوش جان کردیم و بعدشم کمی نوشتم و به کارام رسیدم و استراحت کردم.
هیچی بهتر از این نیست که آدم خود خودش باشه و از بودن خودش همینجور که هست لذت ببره...
می خوام گاهی راحت بنویسم و حتی قربون صدقه برم...
امروز توی نوشته ام نوشتم: قربون چشمات برم...
هاها....
- ۰۰/۱۲/۲۱