دلتنگم... دلتنگ... ولی همچین مواقع ترجیح میدم ساکت باشم یا فقط برای خودم یه گوشه ای بنویسم تا آروم بشم...
هی با خودم فکر می کنم و کلنجار میرم که بتونم تعادل داشته باشم توی روابطم با دیگران و حضورم در گروه ها و شبکه های مجازی...
هی با خودم فکر کردم گاهی توی اینستا هم چیزی بنویسم و عکسی بگذارم. ولی باید حواسم باشه تعادل را حفظ کنم. یه جوری که هم باشم و هم نباشم. زیاد درگیر نشم.
ولی بیش از پیش می خوام خودم باشم... خود قشنگ و راحت و بی شیله پیله ام... ابعادی از خودم را بروز بدم و بگذارم روابطم با دیگران حفظ بشه... بعضی آدم های متوهم فکر نکنند قبله ی عالم بودند! خداراشکر من همیشه توی ایجاد روابط اجتماعی با دیگران خوب بودم و کلی دوست و آشنا و رفیق دارم. کسانی که دوستم دارند و به موقع حمایتم می کنند. اینقدر به دیگران بی توقع مهربانی کرده ام که به موقع لزوم شبکه ی حمایتی داشته باشم.
خلاصه خداراشکر و می خوام باز هم بیش از پیش قوی باشم و قوت و قدرت خودم را به نمایش بگذارم. خودم را ثابت کنم. با همون ویژگی های منحصر به فرد خودم. با همون چیزایی که می دونم باعث میشه دیگران جذبم بشن... با همون قوت روحی و فکری خودم... با همون دل مهربان و عاشق و لطیفم... با همون فکر قوی و چند بعدی خودم... خدایا ممنونم... ممنونم که اینقدر به من لطف داشتی...
چند روز پیش رضا براهنی به رحمت خدا رفته بود و دوباره چند تا از شعرهاش را خوندم. از این شعرش دوباره کلی لذت بردم... ترانه اش را با صدای علیرضا قربانی شنیدم و غرق لذت شدم... چه کسی با بوسه هایش بر دست دیگری تک زده است؟! چه کسی می داند چه لذتی دارد این تک زدن... چه کسی می داند مزه های بی نظیر زندگی چگونه اند؟! می خواهم باز هم لذت ببرم و این لذت را به اشتراک بگذارم... به زبان خودم... با نگاه خودم...
معشوقِ جان، به بهار آغشتۀ منی
که موهای خیسات را خدایان بر سینهام میریزند و مرا خواب میکنند
یک روزَمی که بوی شانۀ تو خواب میبَردم
معشوقِ جان، به بهار آغشتۀ منی تو شانه بزن
هنگامۀ منی
من دستهای تو را با بوسههایم تُک میزدم
من دستهای تو را در چینهدانم مخفی نگاه داشتهام
تو در گلوی من مخفی شدی
صبحانۀ پنهانی منی وقتی که نیستی
من چشمهای تو را هم در چینهدانم مخفی نگاه داشتهام
- ۰۱/۰۱/۰۸