چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
  • ۰
  • ۰

یه پا نویسنده!

امروز سه شنبه 23 فروردین است.

امروز سحر بیدار شدم و سحری خوردم و روزه گرفتم اگه خدا بخواد. ببینم توان بدنیم خوبه و طاقت میارم یا نه. الان ساعت 9 صبح هست و من از سحر تا حالا بیدارم و نگذاشتند بخوابم! هی یا تلفن زنگ زد و یا کسی کارم داشت و خلاصه الان دیدم فایده نداره. هر چی میام بخوابم نمیشه. گفتم به کارام برسم بعد ظهر بخوابم اگه شد. 

دیروز یه ذره رفتم پیاده روی و بعدش ریحانه گفت بیا تولد بچه هاست کیک پختم. منم خیلی وقت بود بهشون سر نزده بودم گفتم باشه میام. سر راه یه اسباب بازی و چند گل سر و اینا خریدم و رفتم خونه شون. بچه ها حسابی ذوق کردند. کمی نشستم و حرف زدیم و کیک و چایی خوردیم و برام پولکی کنجدی مخصوص هم درست کرده بود یه طرف بهم داد. و مارمالاد کیوی هم!

توی اینستا هم دارم هر روز می نویسم و پست می گذارم و کلی کیف کردند دوستان قدیم و جدید.

فقط نکته جالب اینجاست که دوستان دانشگاه فقط میان لایک می زنند و میرند و صداشون در نمیاد. یعنی هیچی نمیگن. یعنی اصلا نمی فهمم فازشون چیه. منم به روی خودم نمیارم و قربون صدقه دوستان دیگه ام میرم. الکی این دو سال اخیر خودم را محدود کرده بودم به اونا و فکر کرده بودند حالا چه خبره! در صورتی که الان خیلی بیشتر احساس رهایی و آزادی و خوب دارم. 

جالب بود دیروز یکی از دوستان اومد پرسید کلاس نویسندگی میری دیگه؟ گفتم نه بابا هیچ کلاسی نمیرم.

اونایی که زیاد شناخت به من ندارند فکر می کنند من مثل خودشون هستم. نمی دونند من سالهاست همش دارم می نویسم. ولی جاهای مختلف و به شکل های مختلف. یه پا نویسنده هستم خودم! هاها... 

برم ببینم باید چیکار کنم...

  • ۰۱/۰۱/۲۳
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی