الان حدود ساعت ده و نیم شب هست. سه شنبه 30 فروردین
این چند روز روزه بودم و برای همین اصلا از خونه نرفتم بیرون و بی حس بودم. امروز دم غروب کمی رفتم توی پارک محل و اومدم.
دیشب کوتاه با وینگولی چت کردم و دو سه تا عکس فرستاد از خودش و دختردایی اش و گل و گلدون خونه اش. توی اینستا فعالیت خودم را دارم و فعلا بد نیست. انشالله ماه رمضان تموم بشه شروع کنم کتاب خوندن و فیلم دیدن و نوشتن های درست و حسابی تر. فعلا توی ماه رمضان نمی تونم خیلی تمرکز کنم. یا خواب و بیدارم و یا در حال ضعف...
هنوزم گاهی درگیر خاطراتم با الینور میشم. هنوزم گاهی یادم میاد و مرور می کنم که چی شد. ولی خب درس مهم این بود که دیگه برای هیچ کسی زیاد وقت نگذاری و به هیچ کسی بها ندی. به یکی دیگه از دوستان هم چند روز پیش گفتم که دیگه من با هیچ دوستی زیاد قاتی نمیشم و خودم را درگیر مسائل و مشکلاتش نمی کنم. 8 سال نشستم پای درد و دل ها و مشکلات الینور و چقدر کمکش کردم که از بحران ها و افسردگی ها و بدبختی هاش بیاد بیرون، بعد دیدم چطور دستمزدم را داد و رفت. دیدم چطور جواب اونهمه دوستی را داد.
توی دلم عشق و مهربونی هست ولی دیگه زیاد خرج کسی نمی کنم. خیلی سطحی و عمومی با همه سر و کله می زنم.
الانم خسته و بی حالم برم استراحت کنم.
- ۰۱/۰۱/۳۰