سه شنبه ده خرداد است.
امروز میز را جابه جا کردم و آوردم پشت پنجره.جایی که راحت بتونم بشینم پشت لب تاب و بنویسم. جایی که دو سال پیش خرداد 99 هم میز همین جا بود و همینجا می نوشتم. اینجا می تونم چشم بدوزم به آسمان و درختهای سر سبز همسایه. اینجا می تونم فکر کنم این دو سال همش خواب بوده. یا اصلا اتفاق نیفتاده.فکر کنم این دو سال محو شده و رفته هوا...
الان می تونم توی بعدازظهرهای دنج خرداد و تابستانی که پیش رو هست، چشم بدوزم به درخت حیاط همسایه و از هرچی دلم خواست بنویسم برای خودم. راحت و رها. از هفت دولت آزاد... گورپدر همه ی کسانی که می شناختم. هیشکی جز خودم اینجا نیست. این فقط منم چشم دوخته به آسمان و برگها و درختان. فقط این منم که نگاه می کنم به قلبم، نگاه می کنم به مغزم و هر کلمه ای را خواستم تایپ می کنم و جمله می نویسم. به هر کسی دلم خواست می گویم:دوستت دارم. و گور پدر هر کسی که دوستش ندارم.
تخمه گذاشته ام بغل دستم و دارم تخمه می شکنم.
وینگولی چند روز پیش که زنگ زد و کلی حرف زدیم و خندیدیم گفت حقمه! زنگ زدم که تولدم رو بهم تبریک بگی! این خیلی خوبه. اینکه اونم به این رهایی برسه که از کسانی که دلش می خواد و دوست داره تبریک تولد بشنوه. با اینکه چند بار بهش گفته بودم تولدت مبارک باز آخر حرفها و موقع خداحافظی گفتم:بهت تبریک تولد گفتم؟شنیدی؟! خندید و گفت آره!
بعدشم دو روز بعدش که مهمونی بود عکسهای مهمونی ها و کباب و شیرینی هایی که خورده بود رو فرستاد. چشمهاش دوباره برق می زد. برق عشق و خوشحالی...
خلاصه هر کسی دوستم داشته باشه و عشق و توجه و محبت منو بخواد می مونه، هر کسی هم نمی خواد یا من نخوامش بره به جهنم.
من برای خودم و کسانی که دوستشون دارم بهشت می سازم. لذت می برم از این بهشت خودم. بقیه هم برند به درک اسفل السافلین! ته ته جهنم! توی آتش حسادت و بدبختی و خریت خودشون بسوزند. والا به خدا!
وینگولی جونم قربونت برم... عاشقتم و خداراشکر که دارمت...
- ۰۱/۰۳/۱۰