چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

تا چشم همه دربیاد

الان آخر شب  پنج شنبه 12 خرداد است.

دیروز عصر رفتیم کوه و خیلی خوش گذشت. درست و حسابی کوهنوردی کردیم.با چند تا دوستان و خانواده... خلاصه حسابی عضلاتم درد گرفت. کمرم هم از قبل کمی گرفته بود دیگه بدتر شد. امروز فعالیت داشتم ولی هنوز هم درد می کنه همه جام.

امروز خونه بودیم و فقط عصر و غروب خودم و همسر رفتیم سیتی سنتر کمی خرید برای خونه کردیم و اومدیم. همسرجان دو سه تا کتاب هم خرید از شهر کتاب. من ولی دیگه حوصله کتاب خوندن ندارم. حتی رغبت نداشتم به کتابها نگاه کنم. نمی دونم چرا اینجوری شدم. انگار از خیلی چیزها متنفر شدم. با خودم گفتم دیگه من هرچی باید یاد می گرفتم و هرچی باید تجربه می کردم، تجربه کردم. نه دیگه حوصله قصه خوندن دارم و نه شعر خوندن و نه مطالب روانشناسی حال به هم زن! حالم به هم می خوره از این کتاب هایی که می خوان آموزش بدن که خوب زندگی کن و رنج هایت را بپذیر و مثبت بیندیش و کوفت و زهرمار!

من دیگه می خوام فحش بدم به دنیا و همه مردم. می خوام منفی نگاه کنم. می خوام بالا بیارم روی هرچی عشق و محبت و مهربانی است. به کسی ربطی داره؟!

بسه دیگه هرچی مهربانی کردم. بسه دیگه هرچی قشنگ زندگی کردم. چه کسی جوابگوی خشم های درونی منه؟! چه کسی جوابگوی محبتهای منه؟! اونهمه خوبی و محبت کردم چی شد نتیجه اش؟! 

 حالم به هم می خوره از مرور خاطرات گذشته... حالم به هم می خوره از یادآوری خاطرات دوران دانشجویی... حالم به هم می خوره از کسانی که بهشون می گفتم دوستان دوران دانشگاه! یه مشت حسود نفهم بی شعور که همش حسادت می کردند و انگار من باید جوابگوی اونا می بودم که چرا بهشون توجه نکردم یا بیشتر باهاشون وقت نگذروندم. همون وقتی را هم که براتون گذاشتم پشیمون هستم. کاش قلم دستم شکسته بود و هیچوقت در توصیف هیچ کدومتون چیزی ننوشته بودم. کاش قلم دستم شکسته بود و اون متن را ننوشته بودم و اون دوستان کثافت را دعوت کنم بیان دورهمی. کاش نمی رفتم متن های قشنگ بخونم توی کلاس و از عشق و مهربونی و نور و دوستی بگم. لیاقت نداشتند. لیاقت شون همون دوستان گنگ و لال نچسب بود. برای هر خری که نباید از عشق گفت. برای هر خری که نباید از مقام انسانیت گفت. 

خوش و حلال خودم و وینگولی که لذت بردیم از اون روزا. تا چشم همه در بیاد... اون آشغال ها هم برند توی جهنم خودشون بسوزند. توی جهنم نفهمی و حسادت و بی شعوری شون. توی جهنمی که عشق وجود نداره. برند با عقل و منطق و حساب های دودوتا چهارتایی خودشون زندگی کنند. توی افسردگی ها و بدبختی و تنهایی خودشون دست و پا بزنند.یه مشت عقده ای که هیشکی دوستشون نداره و خودشون هم قدرت دوست داشتن ندارند. 

  • ۰۱/۰۳/۱۲
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی