چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

دعا می کنی برام؟

سلام میم عزیزم

خوبی؟ می بینی چقدر دنیا چرخ و بازی داره و چقدر همه چی تغییر می کنه؟ یه جورایی هم خوبه ها... اگه همه چی هی تکراری بود آدم خسته می شد.

آدم ها میان و میرن، روابط آدم ها تغییر می کنه، خود آدم تغییر می کنه، دنیا عوض میشه... 

و مهم اینه آدم توی همه ی شرایط لبخند بزنه و نگاه کنه و بدونه این نیز بگذرد...

هیچوقت یادم نمیره سه سال پیش این موقع ها شرایط چطوری بود... وینگولی و الینور و حتی ری با هم توی حسادت بودند... هر کدوم می خواست سر به تن اون یکی نباشه! خنده دار و مسخره بود... 

بعدشم که تو مردی، هیچ کدوم درست درک نمی کردند چه غمی روی دل منه... هر کدوم به فکر منافع خودشون بودند و خیلی راحت و خونسرد می گفتند بی خیال... 

وینگولی یه بار خندید و گفت برو به فلانی بگو یه رقیب کم شد! یکی مرد!

آخه همون سالها حتی وینگولی به رابطه ی من و تو حسادت می کرد. کاملا متوجه می شدم. همش سراغت رو می گرفت. اصلا اون سالی هم که یهو منو بلاک کرد به خاطر این بود که داشتم درباره تو حرف می زدم. 

همیشه خودش رو می زد به کوچه ی علی چپ ولی حواسش بود ببینه من با کیا می چرخم و قیلی ویلی می شد ببینه مورد توجه دیگران هستم. ری را سنجیده بود و فهمیده بود نمی تونه براش رقیب باشه، خیالش راحت بود درباره اون... ولی تو و الینور را جدی می گرفت. می دونست رقیب های قدری هستید! هاها... مثل جوک می مونه... ولی کاش کسی درباره این روابط عجیب غریب کتابی می نوشت. 

حالا همه شون رفتند توی باقالی ها... هم هستند و هم نیستند... دیگه من جدی نمی گیرمشون... صبح های شنبه ی دو سه سال پیش چه فیلمی بود! وینگولی و الینور و ری توی صف و نوبت بودند برای حرف زدن. اولویت من وینگولی بود... الینور و ری می دونستند. بعدش بهم متلک مینداختند. برای ری کاملا قابل درک نبود ولی می گفت این وینگولی و الینور طبیعی و عادی نیستند، یه جوری هستند، خودت را باهاشون درگیر نکن. می گفتم می دونم ولی دوستهای قدیمی ام هستند و دوسشون دارم. 

ری از سال 94 سنگ صبورم بود. چه روزهایی بود اون وقتها... 

حالا خداراشکر آروم هستم به دور از هر حاشیه ای. کتاب می خونم. فیلم می بینم. می نویسم. سرم گرم زندگی خودمه و دیگه خودم را درگیر آدم های دور نمی کنم... 

رژیم رو از دیروز جدی کردم. قول میدم کم کنم این چند کیلوی اضافه شده را... 

میم عزیز اگه صدام رو می شنوی و از حال و روزگارم باخبری برام دعا کن. یادته اون قدیما من همش برات دعا می کردم؟ حالا نوبت توئه... تو برام دعا کن با دل مهربونت. مرسی.

  • ۰۱/۰۳/۱۶
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی