چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
  • ۰
  • ۰

قشنگ من...

سلام به عشق قشنگم که داره سعی می کنه زندگی موجه و خوبی داشته باشه...

الان عصر شنبه است. یه ذره خوابیدم و پاشدم. یک لیوان قهوه و یه شکلات الان گذاشتم کنار دستم که بخورم و بنویسم. چند روز پیش ترانه ی جدید محسن چاووشی دراومد به اسم "قشنگ من" گوش کردم و لذت بردم. خیلی قوی نیست ولی خوبه... خواستم هی درباره ی قشنگ من بنویسم و نشد... هی دست و دلم به نوشتن نرفت... هی کلمات عاشقانه فرار کردند.

می دونی آدمیزاد که از سنگ نیست... آدمیزاد که از آهن نیست... آدم خسته میشه دیگه... آدم یه جایی کم میاره و داغون میشه... من چند سال غم دوری تو رو تحمل کردم؟ چقدر این بار را به دوش کشیدم؟ چقدر توی خودم دست و پا زدم و به هیشکی هم نمی شد گفت. هیشکی درک نمی کرد. تا اینکه خدا نقض بازی کرد و کسانی را گذاشت سر راهم که درک می کردند، که بهم کمک کردند... خب معلومه کنارشون احساس آرامش و امنیت داشتم... معلومه دوسشون داشتم، معلومه سنگ صبورم شدند... اونا می دونستند عشق باشکوه من فقط برای تو بوده، می دونستند اون شیدایی فقط برای تو بوده، می دونستند آس همیشه توی دستهای توئه... ولی خب کنارم بودند و از اون گرمایی که توی وجودم بود به اونا هم می رسید و گرم می شدند... 

خلاصه آدم نمی تونه هزار سال با خودش بجنگه و انکار کنه... آدم نمی تونه همه ی عمر توی عذاب و رنج باشه... آدم یه جایی باید به صلح برسه با خودش... حتی اگر راهی به جایی هم نداشته باشه و در عمل هیچ اتفاق خاصی هم نیفته ولی حداقل با خودش صاف و شفاف باشه. بگه این منم. این همه ی من هستم با این طرز تفکر و با این احساسات و با این ویژگی ها. حداقل آدم در درون خودش و در خلوت خودش با خودش نجنگه... 

امیدوارم تو هم به این صلح و آرامش برسی. با خودت شفاف بشی و شاید یه زمانی هم با من شفاف بشی.نترسی. 

امروز خندیدم و گفتم دو سال پیش یه نفر بهم گفت رقابت سر تو سنگینه و فلانی و فلانی دارند سرت رقابت می کنند و ما نمی تونیم وارد بشیم.خندیدی و تند و تند گفتی نخیر من توی هیچ رقابتی نبودم و خیلی شیک واگذار کردم و کشیدم کنار و اینا... خندیدم و هیچی نگفتم ولی دلم می خواست بگم: تو از جایگاهت مطمئن بودی، می دونستی بازم برنده ی نهایی تو هستی و اتفاقا یه جورایی خیلی حرفه ای و درست رفتار کردی. 

من هم اون موقع متوجه می شدم و هم حالا بعد از دو سال بهتر می فهمم. تو قشنگ و بی صدا کشیدی کنار بدون اینکه بخوای دست و پا بزنی یا حتی تخریب کنی. به نظرم یه جورایی مطمئن بودی که نتیجه چی میشه... 

ولی آخر کلام اینکه همیشه همه این سالها پای تو وسط بوده... وقتی هم پای تو وسط باشه جفت دستهای من پوچه! هاها... اینو از روی ترانه ی قشنگ رضا یزدانی دارم میگم.

حالا همه ی این سالها گذشته و ما خیلی باتجربه شدیم و من دیگه رفتم تا آخر خط کله خری... هر کاری بخوام می کنم و هر جور دلم بخواد می نویسم و قربون هر کسی بخوام میرم...

دنیا هم همینجور ادامه داره و بالاخره تا وقتی زنده باشیم همدیگه را فراموش نمی کنیم و زندگی هم در حرکت و چرخ و تاب هست... توی رویاهام یه زمانی با هم میریم سفر و کلی خوش می گذره بهمون... حتما به آرامش می رسیم یه وقتی... 

قربونت برم و دوستت دارم و بوس به روی ماهت... بوس به دو تا چشم قشنگت... قشنگ من.

 

  • ۰۱/۰۳/۲۱
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی