چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

سلام علیکم 

صبح شنبه 15 مرداد می باشد. فردا هم تاسوعای حسینی است. این پست را بدون رمز می نویسم و خطاب به کسانی که ممکنه گذرشون به این وبلاگ بیفته و دلشون بخواد چیزی بخونند یا براشون سوال میشه که پس چرا رمزه داره و رمز نمیدین؟

عرضم به حضورتون که این وبلاگ را فقط برای دل خودم می نویسم و می خوام ناشناس باشم و به هیچ آشنایی آدرس نمیدم و دنبال خواننده و دوست وبلاگی و این حرفها هم نیستم. همان دوستان و آشنایان قدیمی را هم گذاشتم کنار و غلط بکنم آدرس وبلاگ به کسی بدم! یکی از دوستانی که ریشه های مشترک داشتیم و دورادور می شناسم و سالهاست توی صفحات مختلف منو می خونه، چند هفته پیش اومد سلام احوالی کرد و گفت:  وبلاگ هم می نویسی؟ گفتم بله می نویسم. گفت میشه آدرسش رو به منم بدی بخونم؟ من خیلی نوشته هات را دوست دارم و دلم می خواد اگه وبلاگی هم داری بخونم. 

گفتم: خیلی ببخشید ولی آدرس وبلاگ به کسی نمیدم و فقط برای دل خودم می نویسم. چیزی که بخوام دوستان بخونند توی اینستا می گذارم اونم کسانی را که بخوام. و گرنه کلی آدم توی صفحه ام بودند که بیرون کردم. نه دنبال فالوور هستم و نه هیچی دیگه. دلم می خواد یه فضای دوستانه ی امن داشته باشم به دور از هر حاشیه ای. نه می خوام قضاوت بشم و نه می خوام کسی قربون صدقه ام بره. نه دنبال توجه هستم و نه نیاز دارم به ساختن روابط جدید. 

3 تا از دوستان وبلاگی قدیمی ام که خیلی عالی هستند را هنوز دارم توی لیست دوستان اینستا. می دونم با لذت می خونند و هیچ قضاوتی نمی کنند و هر وقت دلشون خواست لایک می زنند یا کامنتی می گذارند. یکی شون بعد از مدتها اومده بود زیر پستی که عکسهای دورهمی با دوستام را گذاشته بودم نوشته بود: چقدر اینجا را دوست دارم. 

دوپهلو نوشته بود، معلوم نبود منظورش از "اینجا" چیه؟ صفحه ی من؟ یا لوکیشنی که عکسها گرفته شده بود؟  من حدس زدم منظورش هر دو تاست ولی بنا را گذاشتم بر لوکیشن. گفتم آره این منطقه و خیابون و محله و کافه و اینا خیلی دوست داشتنی است.  

یا مثلا یه دوست بانمک قدیمی ای دارم که خیلی مشتاق خوندن داستان های من هست ولی به روی خودش نمیاره، همچین می خواد با سیاست رفتار کنه، می دونم میاد می خونه همه رو ولی هیچی نمیگه یا حتی لایک هم نمی زنه. ولی وقتی مثلا یه داستانی را نیمه تمام رها می کنم چند روز بعد میاد میگه بقیه اینو بنویس می خوام بخونم. 

خلاصه دوستان قدیمی ای که می شناسیم هم این مدلی هستند. 

بعدشم من علاقه دارم به عاشقانه نویسی، و همین نوشتن اینجوری دلی، آدم ها را درگیر می کنه، یاد خاطرات دورشون میفتند، همذات پنداری می کنند، هوایی میشن... فیل شون یاد هندوستان میفته. مثلا یکی شون اومده میگه: ننویس اینا را! منو دیوونه می کنه این نوشته های تو... بهش گفتم عزیزم این صفحه شخصی منه و هرچی دلم بخواد می نویسم، اگه به هم میریزی نخون، برو، من اول مطالب عاشقونه می نویسم: این مطلب عاشقانه است! خطر خطر! هر کسی می خواد حس عاشقانه اش یادش نیاد نخونه! 

خندیدم... خودشم خندید... بعدش هم گفت شوخی کردم هرچی عشقت می کشه بنویس. 

یا یه دوست دیگه که اون کله ی دنیاست و من هیچ گونه صنمی حتی در حد سلام احوال هم باهاش نداشتم یه روز اومده پیام گذاشته که : تو چطور این مطلب را اینقدر قشنگ نوشتی؟ چقدر قشنگ یه سری احساسات سخت رو به واژه و قلم می کشی؟ من این مطلبت رو صد بار خوندم و انگار حرف دل من بوده و نمی دونی چقدر درگیر شدم و اینا!

شاخ درآوردم و گفتم والا چی بگم؟ 

گفت هیچی من یه ماجرای عاشقانه سختی داشتم و چندین سال رفتم مشاوره و تراپی تا تونستم مسلط بشم به خودم و فراموش کنم و درمان بشم و اینا. حالا این مطلب رو خوندم خیلی برام جالب بود که انگار همون احساسات منو یه نفر نوشته... احساساتی که من نمی تونستم بیان کنم یا اینجوری بنویسم. 

بهش گفتم: سر جدت اگه فراموش کردی نیا این مطالب منو بخون. برو بی خیال بشو. دوباره یادت میاد درگیر میشی من حوصله ندارما. 

یعنی من دیگه از ریسمون سیاه سفید هم می ترسم. یه نفر بیاد بگه من از نوشته هات خوشم اومده، بدنم می لرزه! سریع میگم تو رو خدا خوشت نیاد، برو دیگه اصلا اینا را نخون. 

خلاصه پدر تجربه بسوزه! وقتی می بینم بعضیا درگیر نوشته های عشقی شدند بعدش چند تا پست روزمره و آبگوشتی می نویسم که یادشون بره! غرق زندگی و مسائل پیش پا افتاده و الکی زندگی بشن، عشق و عاشقی یادشون بره! هرچند می دونم کسی که عشق سهمگینی رو تجربه کرده حتی اگه بمیره و بگذاردنش توی گور هم فراموش نمی کنه. فقط سعی می کنه با روش های مختلف به صورت ظاهری بی خیال بشه و به زندگی اش ادامه بده. همین.

خلاصه اینه ماجرای نوشتن من. عاشقانه ،روزمره، درباره کتابهایی که می خونم، فیلم هایی که می بینم، درباره تجارب و برداشتم از زندگی می نویسم. ولی همچین مشتاق هم نیستم کسی بخونه... این نوشتن فقط قسمت لذت بخشی از زندگی منه و برای خودم می نویسم که کیف کنم. همین. 

خلاصه رمز هم به کسی نمیدم. ولی گاهی هم پستهای بدون رمز هم می نویسم. هر جور خودم صلاح بدونم و عشقم بکشه. 

یا حق.

  • ۰۱/۰۵/۱۵
  • رها رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی