سلام
ساعت 12 ظهر جمعه است. جمعه 30 خرداد. وبلاگ من امسال همه تاریخ ها را یک روز جلو نشون میده...
نت ملی شده. دسترسی به هیچ خبر و پیام رسان و اینا نداریم. فقط طبق معمول این سالها، این وبلاگم در دسترس هست. و همین وبلاگ بهترین رفیق منه...
برای ناهار قورمه سبزی پختم. کلی به کارهام رسیدم. گلهام را مرتب کردم و آب دادم. رسیدگی به این گلها هم سالهاست آرامش بخشه منه. توی کرونا هم با همین چیزا دوام آوردیم. چند وقت پیش داشتم برنامه هفت خانه آنور تر صابر ابر را می دیدم. پیرزن های شهرهای مختلف که غذای محلی شون را می پزند و آشپزخونه و وسایل و سبک کارهاشون نشون میده چه روحیاتی داشتند. برنامه سال 96 ضبط شده و لابد الان خیلی هاشون در قید حیات نیستند. یکی شون می گفت به نظر من همین غذا پختن شور زندگی هست. همین که غذا پختن دوست داشته باشی و با عشق غذا بپزی و به کارهات برسی یعنی زنده ای.
به نظرم درست می گفت.
من توی همین روزها ترشی درست کردم. خیارشور درست کردم. غذاهای متنوع پختم. زندگی مگه همین چیزا نیست؟
دلم برای یه نفر خیلی تنگ شده و خیلی وقتها یادش می کنم. یه دوست دوری که خیلی بهم نزدیک بود و چند ساله ازش بی خبرم. زنده است. ولی من ازش بی خبرم. گاهی وقتها به مرده ها و زنده ها فکر می کنم. کسانی که رفتند و ما دیگه ازشون خبر نداریم و نمی بینمیشون. ما هم معلوم نیست چقدر دیگه زنده باشیم.
اون دوست اونقدر نزدیک و از جنس خودم بود که همیشه خیلی حرف ها را دلم می خواد براش بگم. خیلی دوستان خوب دیگه هم دارم. با خیلی ها حرف می زنم و برو و بیا دارم. ولی انگار هیچ کدوم جای اون دوست را نمی گیره. چراش را هم نمی دونم. یعنی در واقع هم می دونم و هم نمی دونم!
چهار سال پیش همین اواخر خرداد رابطه مون به هم ریخت و فاصله گرفت. حتی حاضر نشد یکبار تلفنی حرف بزنیم. چهارساله دیگه باهاش حرف نزدم. ولی در واقع در درونم و در فکرم همش دارم باهاش حرف می زنم.
اتفاقات خنده دار که میفته توی دلم براش تعریف می کنم. چیزهای عجیب که اتفاق میفته براش میگم و با هم شاخ درمیاریم. هر موضوعی را از نقطه نظر اون نگاه می کنم و میگم لابد اگر الان بود اینو می گفت.
زندگی همینه دیگه. هزار بالا پایین داره و هر روزی یکجوری می گذره...
من نوشتن را دوست دارم. معتادم به نوشتن. یه اعتیاد خوب. نوشتن همیشه نجاتم میده. جاهای مختلف می نویسم. سبک های مختلف. هیچ هدف خاصی هم ندارم. یعنی زیاد برام مهم نیست که چه کسی بخونه یا نخونه. یا نمی خوام حرف خاصی را به کسی منتقل کنم. همینجوری برای دل خودم می نویسم. نفس نوشتن برای نوشتن...
این دو سه روز هی فکر کردم آیا می خوام دوباره جور دیگه ای بنویسم؟ به موضوعات مختلف فکر کردم. به داستان ها... به شعرها... به نامه ها... حتی به نامه هایی که در شرایط جنگی نوشته خواهند شد.
شاید بازم نامه بنویسم. نامه های بی مخاطب. شایدم با مخاطب! ببینم عشقم چی می کشه...
- ۰۴/۰۳/۳۱
جالبه که بازگشت همه به همین مأمن امنه.